29 اردیبهشت 1392
رضاشاه ؛ قدرت یابی، تبعید ومرگ
رضاخان پهلوی در روستای آلاشت سوادکوه در مازندران ،در خانواده ای فقیر مانند هزاران خانواده دیگر ایرانی بدنیا آمد. او که در اوان تولد تا یک قدمی مرگ نیز پیش رفته بود ، بنا به تقدیر زنده ماند تا زندگی پرفرازونشیبی راطی کند. پس از مرگ پدر که یک نظامی قزاق بود، به همراه مادر و تحت حمایت دایی خود زندگانی سختی را گذراند که توام با فقر، تنهایی و بدبختی بود. این نوع زندگی رضاخان را به مردی خودساخته،با اعتماد به نفس بالا،بی اعتماد به همه و دارای سوءظن به همه تبدیل کرده بود.رضاخان در جوانی به مانند پدر خود به نظام پیوست و در سلک قزاقان قزاق خانه ای که افسران روسی برای ناصرالدین شاه تاسیس کرده بودند درآمد.او در درون قزاق خانه با انجام ماموریت های فراوان و گاها بسیار سخت و دشوار به درجاتی بالا و درنهایت به فرماندهی آتریاد قزاق رسید.
رضا خان در 1299 از سوی انگلیسی ها برای انجام کودتای نظامی به همراه سید ضیاء الدین طباطبایی انتخاب و ماموریت یافت. علت انتخاب رضا خان برای فرماندهی کودتا ، قدرت خشونت آمیز، قلدری و کله شقی و منضبط بودنش ،کم سوادی او در نتیجه آشنا نبودنش با افکار و مرام های سیاسی جدید بود. امیران و افسران ارشد پس از دیدارهای کوتاه با او، نسبت به وی نظری مثبت یافتند و در این میان تمجیدها و تحسین های سرگرد بخش سیاسی ارتش انگلیس(اسمایس)و همچنین فعالیت های ژنرال آیرون ساید در این ابراز نظرهای مثبت تاثیر زیادی داشت. از آنجا که رضاخان اطلاعات سیاسی، اداری و اجتماعی نداشت، انگلیسی ها برای انجام دادن وظایف سیاسی و قلمی کودتا، سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد و یکی از ایرانیان مورد اعتماد خود را که در راه حفظ و اشاعه منافع آنها قلم فرسایی می کرد و تا حدودی در اجتماع نفوذ داشت ، نامزد کردند.ژنرال آیرون ساید انگلیسی رضاخان را شایسته فرماندهی نظامی بر قزاق ها و در دست گرفتن اختیارات مملکتی از طریق کودتا تشخیص داد. وی در یادداشتهایش در مورد رضاخان آورده است :« یک دیکتاتور نظامی کلیه مشکلات ما را در ایران حل خواهد کرد. به عقیده شخصی من با تقویت رضاخان و اسقرار دیکتاتور نظامی ، نیروهای انگلیسی می توانند بدون دردسر ایران راترک کند.» سرانجام رضاخان با همکاری سید ضیاءالدین طباطبایی برای مدتی به نخست وزیری رسید. رضا خان پس از کودتا بتدریج و گام به گام مراحل تحکیم قدرت را طی کرد. او ابتدا به فرماندهی نیروهای قزاق و بعد از آن به مقام وزارت جنگ و آن گاه به مقام نخست وزیری نایل گردید و بالاخره در سال 1304 با وجود مخالفت های شخصیت های مذهبی و ملی گرایی نظیر مرحوم مدرس و دکتر محمد مصدق ،با تهیه مقدماتی که فراهم کرده بود احمدشاه را از سلطنت برکنار و خود به پادشاهی رسید.
رضا شاه در دوران حکومت خود با دیکتاتوری ،استبداد و سبعیت تمام عمل می کرد. قتل و اعدام افرادی چون مرحوم مدرس، فیروز، تیمورتاش، سرداراسعد، فرخی یزدی، محسن جهانسوزو خیلی از افراد دیگر ، همچنین حوادثی نظیر حادثه خونین مسجد گوهرشاد – این حادثه تلخ و هولناک به دلیل مخالفت مردم مذهبی مشهد با کشف حجاب صورت گرفت- ،زندانیان فراوان سیاسی و تجاوزات مالی و گرفتن املاک مالکین نمونه هایی کافی جهت تصدیق این امر است. دکتر محمد مصدق در مجلس شورای ملی چهاردهم ،حکومت رضاخان را اینگونه تعبیر می کند:
«دیکتاتور...عقیده و ایمان رجال مملکت را از میان برد، املاک مردم را ضبط کرد، فساد اخلاق را ترویج داد، اصل82 قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد، برای بقای خود قوانین ظالمانه وضع نمود، چون به کمیت اهمیت می داد بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت، سطح معلومات تنزل کرد،کاروان معرفت به اروپا فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد»
رضاشاه در دوران قدرت اصلاحاتی انجام داد که هرچند قاعدهمند نبود اما نشان میدهد که وی خواهان ایرانی بود که از یک سو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانههای دولتی، شبکههای ارتباطی، بانک های سرمایهگذار، و فروشگاه های زنجیرهای باشد. او برای رسیدن به هدفش (بازسازی ایران طبق تصویر غرب) دست به مذهبزدایی، برانداختن قبیلهگرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایهداری دولتی زد.
رضا شاه که خود را میراث دار کوروش بزرگ می دانست، اهمیت بسیاری به آثار باستانی ایران که میراث بشریت محسوب می شود قائل می شد. به فرمان او تخت جمشید که سال ها در زیر خرابه ها و تله ای از خاک قرار داشت بازسازی و ترمیم شد. این حرکت با حضور باستان شناسان بزرگ جهان صورت گرفت. پس از تخت جمشید ده ها آثار باستانی دیگر ایران ترمیم و بازسازی شد و به ترتیب ثبت نمودن آن ها و حفاظت از آن ها نیز انجام شد .
سرانجام شاه و دیکتاتور سابق ایران بر اثر حاد شدن بیماری قلبی ،در 4مرداد1323بر اثر حمله و سکته قلبی در تبعید و تنهایی درگذشت.
رضاشاه نه تنها با نیروهای دینی و روحانیون مخالفت خود را نشانداد، بلکه با هرگونه انجمن و کانون اسلامی و تشکل مذهبی مخالفتکرده، نسبت به آنها بیاعتماد بود. تا جایی که حتی مدارس و اجتماعات آموزشی دینی را کانون نفوذ بیگانگان قلمداد میکرد. «دوران 16سالهحکومت پهلوی اول را میتوان به درستی دوره خصومت شدید علیه فرهنگ و نهادهای اسلامی دانست.» رضاشاه با سیاستهای خود سعی در همگنسازی تودهها داشت و طبیعی است کهبا تشکیل گروهها و انجمنهای مردمی مخالفت میورزید. او متوجه این نکته نشد که علیرغمسرکوب و تبعید روحانیان، سازمانهای مذهبی بیوقفه و پنهانی و دور از چشم مأموران حکومتی در کار جذب طلاب، فعالیتی مستمر و همیشگیدارند.
در جنگ جهانی دوم و پس از اتحاد انگلیس و شوروی ، ضرورت ایجاد یک خط تدارکاتی برای ارسال کمک به شوروی از سوی متفقین کاملا احساس می گردید. متفقین پس از بررسی ایران رامناسب ترین راه کمک رسانی به شوروی تشخیص دادند.این راه نسبت به هر خط ارتباطی دیگر با شوروی ، دارای درصد امنیت بیشتری بود. این راه امکان گسیل فوری نیروی هوایی متفقین برای تقویت جبهه شوروی و همچنین ارسال مطمئن و بی خطر کالا و تسلیحات برای شوروی را ممکن می ساخت. ضمن آنکه انگلیس جدای از کمک به شوروی انگیزه دیگری نیز در ایران داشت و آن حفاظت از حوزه های نفتی ایران در برابر تهدیدات داخلی و خارجی(خرابکاری آلمان)بود.
بنابراین به دلایل فوق در سحرگاه سوم شهریور 1320 نیروهای نظامی انگلیس و شوروی از مرزهای ایران در شمال و جنوب غربی عبور نموده و به خاک ایران هجوم آوردند.چند ساعت پس از آغاز تهاجم ، سفرای انگلیس و شوروی آخرین یادداشت مشترک خود را تسلیم دولت ایران نمودند که در آن دلیل حمله به ایران وجود اتباع آلمانی در این کشور و اعمال خرابکارانه آنها و نیز بی توجهی دولت ایران به یادداشتهای دولت انگلیس و شوروی مبنی بر اخراج آلمانیها از خاک ایران ذکر گردیده بود. بنابراین نیروهای متفقین (انگلیس و شوروی)با وجود اعلام بی طرفی دولت ایران در جنگ ، به ایران حمله کرده و به اشغال خود درآوردند و سالهای پر از قحطی ،رنج و محنت و فقر و بدبختی را برای ملت ایران رقم زدند.
ارتش به ظاهر یکپارجه رضاشاه پس از مقاومت کوتاهی به سرعت فروپاشید.رضاشاه پس از این تهاجم در صبح روز سه شنبه 25شهریور 1320 به نفع فرزند خود محمد رضا و با هدف حفظ حکومت پهلوی استعفا کرد و ظهر همان روز عازم اصفهان شد.پس از استعفای رضاشاه ، در روز 26شهریور 1320 جلسه فوق العاده مجلس شورای ملی تشکیل شد و محمد رضا پهلوی جهت اعلام جانشینی پدرش به مجلس رفت و سوگند یاد کرد که شاهی قانونی باشد و اصول قانون اساسی را رعایت کند و افزود که اگر در گذشته اجحافی شده باشد برطرف و جبران خواهد شد.
در واقع رضا شاه توسط آنهایی(انگلیسی ها) که وی را به قدرت رسانده بودند از کار برکنار شد و پسرش محمد رضا توسط همانهایی که پدرش را به قدرت رسانده ، و سپس از قدرت برکنار کرده و به تبعید فرستادند ، به قدرت و سلطنت رسید.
سرانجام شاه و دیکتاتور سابق ایران بر اثر حاد شدن بیماری قلبی ،در 4مرداد1323بر اثر حمله و سکته قلبی در تبعید و تنهایی درگذشت.در آن زمان هنوز شرایط داخلی فراهم نبود و جو شدید ضد رضاخانی و نفرت از او در کشور باقی بود.بنابراین جنازه را به مصر بردند و حدود 6 سال در مسجد رفاعی مصر در قبری به امانت گذاشتند و به تدریج که شرایط کشور فراهم شد ،مقدمات باز گرداندن جنازه به ایران تدارک دیده شد. شگفت اینکه در این زمان جنایات و سبعیات رضا دیکتاتور16 ساله ایران خیلی زود به فراموشی سپرده شده بود و در سال 1328 برای دیکتاتور لقب «کبیر»را در مجلس تصویب کردند و بعدا جسد او را به ایران آوردند و در شهر ری نزدیک حرم شاه عبدالعظیم دفن کردند.عجیب اینکه محمدرضاشاه از سرنوشت پدرش درس عبرت نگرفت و سرنوشت پدر برای پسر تکرار شد.
با استفاده از :
- سایت خبری تحلیلی نما
- تاریخ ایران
- نور پرتال
- مرکز اسناد انقلاب اسلامی
سایت تبیان