11 خرداد 1399
پنج خاطره مطبوعاتی
مشروطه اوّل
هنوز یک ماه از اعلان مشروطیت نگذشته بود که اولین روزنامه چهار صفحهای و به قطع کوچک بنام «صبح صادق» تحت مدیریت مؤیدالممالک در تهران انتشار یافت. اداره این روزنامه در خیابان لالهزار بود و روزانه در حدود دویست تا سیصد نسخه تیراژ داشت، و هر نسخه دو شاهی به فروش میرفت. در آن موقع دوازده تا سیزده سال داشتم و کار روزنامهفروشی من با انتشار این روزنامه آغاز گردید. آن روزها در تمام تهران فقط چهار روزنامهفروش بودند که روزنامه صبح صادق را به فروش میرساندند. درآمد هر کدام روزی سه تا چهار قران بود و البته تصدیق میکنید که این مبلغ برای یک پسربچه دوازده تا سیزده ساله مثل من درآمدی مکفی بود خاصه آن که خرج شام و ناهار هم نداشتم و نزد بهجتالسلطنه مادرم به سر میبردم.
آن روزها مردم ما زیاد رغبتی به خواندن روزنامه نداشتند و فقط درسخوانها روزنامه میخواندند و چون درج اخبار نیز تا مدتی متداول نبود کسی زیاد به روزنامه اهمیت نمیداد. در دنبال روزنامه صبح صادق کمکم روزنامههای دیگری انتشار یافت که مهمترین آنها روزنامه مجلس، و روزنامه حبلالمتین و صوراسرافیل بود. مدتی بعد نیز روزنامه روحالقدس انتشار پیدا کرد و محل توزیع اغلب این جراید کتابفروشی گنج دانش واقع در خیابان ناصرخسرو بود . تا قبل از مرگ مظفرالدین شاه همین پنج یا شش روزنامه هر روز صبح به طور یومیه انتشار مییافت. ولی با فوت این پادشاه روزنامهنگاری در تهران دچار فترت شد و مدت یک سال و چند ماه هیچ نوع روزنامهای در تهران به فروش نمیرسید . به همین جهت تا مدتی بنده بیکار بودم. علت فترت روزنامهنگاری در تهران روی کار آمدن محمد علیشاه و کشتار آزادیخواهان و به توپ بسته شدن مجلس بود که بالمآل جراید آزادیخواه نیز تعطیل شدند و به دستور محمد علیشاه عدهای از مدیران آنها را گرفتند و به قتل رساندند خوب به خاطر دارم که وقتی مجلس را به توپ بستند، عدهای از اوباش شهر به ادارات جراید حمله کردند، همه را چاپیدند و تابلوهای آنها را به دوش گرفته و به میدان توپخانه آوردند و آنها را از مقابل غرفههای میدان آویزان کردند و علیه مدیران آنها شروع به تظاهرات نمودند. در آن موقع چون دیگر روزنامهای وجود نداشت تا از راه فروش آن امرار معاش کنم شروع به فروختن سیگار و کبریت کردم.
(روشنفکری، ش12، 26 شهریور 1332 ص 7).
مقصر سیاسی!
در سال 1310 آیرم رئیس تشکیلات شهربانی دعوتی از مدیران جراید نمود و من که از موضوع مستحضر بودم از حضور در آن جلسه خودداری نمودم. چندی بعد در یکی از مجالس رسمی که اتفاق ملاقات افتاد ایشان بنای گلهگذاری را گذاشت. من با صراحت لهجه گفتم: منظور شما را میدانم، چون میخواهید جراید را محدود نموده و آنها را تحت نظر و اداره غیر مستقیم خود بگیرید من به هیچ وجه حاضر نخواهم بود. ایشان عصبانی شد و گفت : بر شما معلوم خواهد شد که چگونه بایستی تحت نظر و مطیع باشید، و درنتیجه طولی نکشید که درج کلمات قصار حضرت امیر علیهالسلام که میفرماید: « کسی که نتواند بر نفس خود حکومت کند بر مردم نتواند کرد» موجب سوءتعبیر و توقیف روزنامه گردید و تا یک سال توقیف آن طول کشید و آیرم به مقصود خویش نایل گردید. در شهریور 1315 دفعتاً دو نفر مأمور از طرف اداره سیاسی شهربانی به اداره روزنامه ما آمد و اوراق و دفاتر و سوابق را مورد بازرسی قرار دادند و بلافاصله من را با تمام اوراق و سوابق جلب و به شعبه 9 آگاهی (یکی از شعب اداره سیاسی) تحویل دادند و از آن جا بلافاصله بدون بازپرس و تحقیق دستور توقیف داده شد و مرا تحویل زندان دادند. من را به نام مقصر سیاسی در زندانی که جایگاه دزدها، قطاعالطریقها، قاتلین و بالاخره جانیها بود، جای دادند. گفتند مقصر سیاسی یعنی میکروب جامعه، تا وضعیت شما روشن نشود جای شما اینجا است و غذا و رختخواب و غیره نخواهید داشت. برای دومین مرتبه مرگ در نظر من مجسم شد و گفتم: انالله و اناالیه راجعون. (پژوهشنامه تاریخ مطبوعات ایران، ص 408).
گلشن و وطن
چند سال قبل بین دو روزنامه مشاجره قلمی در گرفته بود، نام یکی از این دو روزنامه گلشن و دیگری وطن بود، چون مدیران این دو روزنامه به خوبی نمیتوانستند سرمقاله خود را بنویسند ناچار در برابر پرداخت حقالزحمه ناخواسته از شخص واحدی تقاضا کرده بودند سرمقاله هر کدام را بنویسد، نویسنده، برای گلشن طی مقاله بالا بلندی به وطن فحش میداد و برای وطن طی مقاله مطول و مستدلی به گلشن ناسزا میگفت... برحسب تصادف یک روز مستخدم نویسنده که مأمور بود مقالهها را به صاحبانش برساند اشتباه کرده مقاله فحش به وطن را به همان روزنامه وطن و مقاله ناسزای گلشن را به اداره روزنامه گلشن برد، مدیران جراید که معمولاً سرمقاله را به دلیل اعتماد به نویسنده آن نمیخواندند آنها را به چاپخانه دادند، بامداد فردا در روزنامه گلشن سرمقالهای بود سراپا فحش به مدیر همان روزنامه و در روزنامه وطن مقاله دیگری بود سراپا ناسزا به مدیر خود...
میگویند مدیران جراید مزبور از شدت فشار حادثه و ناراحتی اعصاب مدت یک ماه بستری بودند و آن شمارهها اتفاقاً خوب هم به فروش رسید و تیراژ هر دو روزنامه بالا رفت! (شوخی در محافل جدی، ص 226 ـ 227)
غلط چاپی
من همیشه از دست غلطهای چاپی در صفحه شعر مجله اطلاعات هفتگی مینالیدم. یک بار هم مرحوم استاد حبیب یغمایی، شاعر و نویسنده و محقق و مدیر مجله ادبی وزین یغما، بر اثر بیماری، بینایی چشمانش را از دست داده بود. دوستی به نام حسین شیدا که از شاگردان آن استاد فقید بود، به این مناسبت شعری سرود و برای چاپ به من داد. شعر چاپ شد، اما کلمات و مصرعهای آن جابهجا شده بود، به طوری که اصلاً نمیشد با رمل و اسطرلاب هم معنایی از آن به دست آورد. پس از انتشار مجله استاد یغمایی تلفن زد و گفت الهامی من اگر نابینا هم نشده بودم، با خواندن شعری که این شاگرد گفته و تو چاپ کردهای و امروز یک نفر برایم خوانده است، فیالفور کور میشدم، به خصوص که فکر میکنم من حتماً استاد خیلی بدی بودهام که چنین شاگردی تربیت کردهام! گفتم: استاد، عجیب است که شما پس از سی سال مجله منتشر کردن، هنوز توجه نداشته باشید که این شعر دچار غلط چاپی شده است!
جواب داد: والله، سالها قبل، همین که ما میدیدیم یک جمله یا یک سطر مطلب بیسر و ته و کاملاً نامفهوم در نشریه هست، فوراً میفهمیدیم که غلط چاپی رخ داده است. اما حالا از بس در این چند ساله، شاعران موج نویی، از همین جور چیزها و همین کلمات بیربط و بیمعنی که با هیچ سریشمی به هم نمیچسبد، سر هم بندی و به اسم شعر نو چاپ کردهاند، دیگر مشکل است آدم تشخیص بدهد که طرف شعر نویی گفته، یا شعرش به دست حروفچین بیدقت و حواس پرت، به صورت شعر نویی درآمده است! (پژوهشنامه تاریخ مطبوعات ایران، ص 213).
برق چاپچانهها
اوایلی که مهندس نجم رئیس اداره برق، سرپرست برق تهران شد، مشکل بزرگی برایش پیش آمده بود، زیرا به وی مرتباً گزارش میرسید که با وجود تذکرات پیدرپی به صاحبان چاپخانهها مبنی بر این که حق به کار انداختن ماشینهای چاپ را در چهار ساعت اول شب ندارند معالوصف نافرمانیهایی از آنها دیده میشود زیرا به چاپ روزنامههای صبح اشتغال دارند.
قرار شد به صاحبان چاپخانهها در این باره شدیداً اخطار شود که اگر این دستور را رعایت نکردند برق آنها قطع شود، صاحبان مطابع تهران یک روز در دفتر مدیر کل برق جمع شده شکایت کردند که این کار نان ما را میبُرد، قرار شد فیالمجلس یک راه حلی اتخاذ شود، مهندس نجم گفت: چرا شما روزنامهها را قبل از غروب آفتاب چاپ نمیکنید، گفتند روزنامه باید آخرین اخبار را داشته باشد و قبل از غروب آفتاب آخرین اخبار حاضر نمیشود... مدیر کل گفت پس حالا که این طور است بعد از ساعت 10 شب چاپ کنید جواب دادند آن وقت روزنامه صبح زود آماده توزیع نمیشود.
مدیر کل گفت: دیرتر توزیع کنید. جواب دادند مشتریها معمولاً صبح روزنامه میخرند نه ظهر... مهندس نجم که پاسخی نداشت با عصبانیت برخاسته و گفت شما با من سر لج دارید، هر چه من میگویم مخالفت میکنید، همین است که هست؟! (شوخی در محافل جدی، ص 370 ـ 371).
خاطرات مطبوعاتی، سید فرید قاسمی، نشر آبی، 1383