خاطرات آیتالله رسولی محلاتی از امام خمینی
ابتدا بفرمایید چه شد که امام در جماران مستقر شدند و کیفیت انجام کارهای دفتر توسط اعضای دفتر به چه شکل بود؟
برای پاسخ به این سؤال باید کمی به عقب برگردیم. هنگامی که امام در 12 بهمن 57 به ایران بازگشتند، در مدرسه رفاه اقامت کردند. در این روزها تعدادی از خانه های اطراف مدرسه تخلیه شده بود تا کارها به شکل سادهتری اداره شوند و من و عده ای دیگر به یکی از آن خانهها رفتیم و آنجا را به عنوان دفتر کار انتخاب و فعالیتمان را شروع کردیم. پس از حضور امام در قم، باز ما در یکی از منازل اطراف منزل امام در منطقه صفائیه مستقر شدیم و کارهای دفتر را انجام میدادیم. در آن مقطع اتفاقات جالبی روی دادند که باید به شکل مستقلی به آنها پرداخت. ما مدتی با مریدان آقای شریعتمداری درگیر بودیم. عدهای از آنها از تبریز آمده و تظاهرات به راه انداخته بودند و حتی تا نزدیکیهای میدان صفائیه پیش آمدند و میخواستند خودشان را به منزل امام برسانند که با مقابله نیروهای حزباللهی مواجه شدند و برگشتند به هر حال توطئههایی پشت سر هم اتفاق میافتادند و گرفتاریهای جدیدی به وجود میآمدند. کارهای دفتر فوقالعاده زیاد بود و هر روز هم بر حجم آنها افزوده میشد؛ نوشتن استفتائات، صدور قبوض، پاسخ به نامهها در حجم روزانه 300 الی 400 نامه. واقعاً این حجم کار، انرژی زیادی از ما میگرفت.
تا اینکه امام دچار عارضه قلبی خطرناکی شدند و پزشکان توصیه کردند که ایشان را باید هر چه سریعتر به تهران منتقل کنیم. بلافاصله آمبولانسی آماده شد و امام را به تهران انتقال دادند. در آن روز باران شدیدی میبارید و قسمتی از جاده هم به همین دلیل بسته شده بود. به هر حال امام را به سرعت به بیمارستان قلب شهید رجایی رساندند و در آنجا بستری کردند. ما هم برای انجام کارهای دفتری در همان بیمارستان اتاقی را اختصاص دادیم حدود یک ماه که از این جریان گذشت و حال امام بهتر شد، پزشکان بازگشت ایشان را به قم صلاح ندانستند و گفتند که امام باید در تهران اقامت کنند تا در مواقع ضروری فوراً به بیمارستان انتقال پیدا کنند. وقتی از امام در مورد محل اقامتشان سؤال شد، فرمودند : «من منزل محقری در نزدیکی منزل آقای رسولی (پدر بنده) میخواهم». این موضوع را با من در میان گذاشتند. من گفتم: خانه ما آماده است و حتی میتوانیم چند تا از خانههای اطراف را هم با رضایت صاحبانشان تخلیه کنیم». بعد که کارشناسان امر آنجا را دیدند، گفتند که از نظر امنیتی جای مناسبی نیست، چون اولاًاز یک طرف، مشرف به دره است و از سوی دیگر در حاشیه کوچههای باریک و تنگی قرار دارد و لذا به سراغ گزینههای دیگری رفتند. شوهر همشیره بنده معمار است و در ظهیرالدوله، در ابتدای خیابان دربند، به تازگی ساختمان چهار طبقهای را ساخته بود. کارشناسان رفتند و جوانب امر را بررسی کردند و خانه را مناسب تشخیص دادند. بعد کل خانه را تخلیه کردند و در اختیار امام قرار دادند، بسیاری از ملاقاتهای مردمی در مقابل همان ساختمان صورت میگرفت که عکسهای آن موجود است. به هر حال دوره اقامت در این منزل بیش از چند ماهی به درازا نکشید و پس از جستجوهای فراوان، منزل پدر آقای امام جمارانی مناسب تشخیص داده شد. من سالها قبل به آن منزل رفته بودم. در کنار آن منزل باغی قرار داشت که چشمهای هم در آن جاری بود. این باغ متعلق به شخصی به نام سزاوار قمی بود، باغ را خریدند و به خانه منضم کردند. خانهای هم که در حاشیهآنجا بود، تخلیه شد و ما در آن مستقر شدیم و آنجا را به صورت دفتر کار در آوردیم.
حال که سخن به خاطرات دفتر پس از پیروزی انقلاب و استقرار امام در جماران رسید، لازم است به یک نکته پرداخته شود. در سالهای اخیر، باند مهدی هاشمی در پوشش نام و خاطرات آقای منتظری پارهای از ادعاها را در مورد امام مطرح کرده است. آن بخشی را که میتوانسته محترمانه بگوید در قالب خاطرات شخص آقای منتظری و بخش غیر محترمانه را در قالب برخی از جزوات و کتابها منتشر کردهاند. از جمله نکاتی که اینها مدعیشدهاند، مسئله کانالیزه بودن امام و انحصاری بودن مجراهای دریافت اطلاعات از سوی ایشان است تا به نوعی صحت تصمیمات ایشان را مورد تشکیک قرار دهند. جنابعالی بهعنوان چهرهای که پیوسته در دفتر امام حضور داشته و شاهد ملاقات بسیاری از افراد با ایشان بودهاید، میزان صحت و سقم این ادعا را چگونه ارزیابیمیکنید؟
مقدمتاً باید عرض کنم یکی از نگرانیهایی که ما در دوران اقامت امام در جماران داشتیم، مسئله آقای منتظری بود، ایشان ناگهان سرزده نزد امام میآمد و نسبت به روند برخی از کارها اعتراض میکرد و اشکال میگرفت و بخشی از آنها هم اشکالات بیمبنایی بودند. آقای منتظری نسبت به امام بسیار جسور بود و امام هم با آن بردباری عجیبی که داشتند و تلاشی که برای حفظ ایشان میکردند، این رفتارها را تحمل میکردند. برای نشان دادن نوع رفتار آقای منتظری، موردی را که به شخص من ارتباط دارد، ذکر میکنم. زمانی امام به نام من حکم دادند تا به امور ائمه جمعه رسیدگی کنم. قبلاً گروهی از طرف آقای منتظری به این کار رسیدگی میکردند. هنوز یک روز از صدور این حکم برای ما نگذشته و به قول معروف، هنوز مرکب این حکم خشک نشده بود که نامه تند و تیزی از طرف ایشان به جماران رسید که خلاصه آن این بود که با وجود افرادی که ما برای این کار تعیین کردهایم، شما چرا کس دیگری را مأمور کردهاید؟ و حال آنکه هر آنچه که آقای منتظری انجام میداد، طبیعتاً منوط به اذن امام بود و اگر ایشان تشخیص میدادند که باید کار را به کس دیگری هم سپرد، در حوزه اختیار ایشان بود و منطقاً نمیشد چند و چون کرد. با وجود این، وقتی که این نامه رسید، امام به من فرمودند از اجرای حکم صرفنظر کنم تا روال سابق ادامه پیدا کند و آقای منتظری به این امور رسیدگی نماید. در سالهای اولیه انقلاب، امام آقای منتظری را تحمل میکردند، ولی در سالهای آخر کار به جایی رسید که تحمل امام هم تمام شد و ایشان را از قائممقامی رهبری عزل کردند. اما در مورد آنچه که شما از قول آقای منتظری و برخی از اطرافیانش نقل کردید، باید عرض کنم من در تمام مدتی که در جماران در خدمت امام بودم، احساس کانالیزه شدن امام را نکردم. فهرست ملاقاتها که موجود است و در دو جلد منتشر شده و همین گویای تنوع و گوناگونی مراجعین به امام است و کاملاًنشان میدهد که افراد با گرایشات مختلف با امام ملاقات کردهاند و بدیهی است که نمیتوانستند حرفهای یکسانی بزنند و هر یک به تناسب اعتقاداتشان، مطالب خود را به ایشان منتقل میکردند. در مواردی هم ما خودمان شاهد بودیم کسانی که با امام مسئله داشتند، میآمدند و حرفهایشان را راحت به امام میزدند. شاید این نکته را بدانید که برخی از آقایان روحانیون تهران از منتقدین مشی سیاسی امام بودند. یک روز شنیدیم که این آقایان میخواهند بیایند و با امام ملاقات کنند. شاید واسطه این کار آقای لواسانی بود که هم با امام ارتباط صمیمی و دیرینه داشتند و هم با آن آقایان ارتباط داشتند. روزی که خبر دادند که آقایان میخواهند بیایند، امام دستور دادند کاناپهای را که همیشه روی آن مینشستند، جمع کنند و به جای آنکه روی کاناپه بنشینند، با نهایت احترام و صمیمیت، روی زمین نشستند و با آنها صحبت کردند. با وجود این که ما نگران بودیم، ملاقات بسیار مفید و صمیمانهای از کار درآمد. ما قبلاً تصور میکردیم بحثهای تندی مطرح شوند، اما برخورد هوشمندانه و صمیمانه حضرت امام موجب گردید که همه، صحبتهایشان را در کمال آرامش و متانت مطرح کنند.
یکی دیگر از کانالهای دریافت اطلاعات توسط امام، رسانهها بودند. امام رادیوهای خارجی را گوش میدادند که طبیعتاً هیچ کس نمیتوانست آنها را کنترل کند. بسیاری از کسانی که فریاد میزدند اختناق است و حرفشان به گوش مسئولین نمیرسد، صدایشان را به رادیوهای خارجی میرساندند و طبیعی است که امام آنها را میشنیدند. امام مقید بودند که به همه رادیوها گوش بدهند و حتی مواردی متوجه تغییر موج رادیوها میشوند و میگفتند که این رادیو دیگر روی این موج دریافت نمیشود! ما با صدا و سیما تماس میگرفتیم و میگفتند که بله، مثلاً از این تاریخ، این موج این رادیو تغییر کرده و امام از اولین کسانی بودند که از این تغییر مطلع میشدند. بولتنهای مختلف هم از دستگاههای گوناگون به دست ایشان میرسید و مطالعه میکردند. افراد دفتر هم با اینکه همگی مورد علاقه و اعتماد امام بودند، گرایشات و سلایق مختلفی داشتند و آنچه را که به نظرشان میرسید، حضور امام ارائه میکردند.
افراد خاطرهنویس مدعی شدهاند که به ملاقاتکنندگان توصیه میشد که اخبار را از امام کتمان کنند و آنها را حتیالمقدور با آقایان خامنهای، هاشمی رفسنجانی و نخستوزیر در میان بگذارند.
من در سالهایی که در دفتر امام بودم، به چنین چیزی برنخوردم. البته در مقطعی چنین ملاحظهای میشد که گمانم همین مسئله، مورد مغالطه قرار گرفته است و آن هم پس از سکتهای بود که در سال 65 برای امام پیش آمد. دکتر عارفی توصیه کرده بودند خبرهایی را که جنبه عاطفی دارند به امام نگوییم. مثلاً یادم هست خانمی برای امام ژاکتی بافته و نامهای را به آن ضمیمه کرده و نوشته بود: «من در هر دانهای که میبافتم. یک صلوات فرستادم». و یا یک نماز برای سلامتی شما خواندهام. به هر حال این رفتار و عواطف بیشائبه مردم، هر کسی را تحتتأثیر قرار میدهد. یا نامهای از یک دختر پنج ساله و پسر سه ساله همراه با یک عکسشان آمده بود. گمانم نامه از خوزستان بود. آن دو نوشته بودند: «پدر ما مفقودالاثر شده و ما سرپرست نداریم، اما خدا شما را برای ما نگه دارد». من که جای فرزند امام بودم. هر وقت این نامه را میخواندم، گریه میکردم و به شدت متأثر میشدم، چه رسد به امام که در سنین کهولت بودند و دو تا سکته را هم از سر گذارنده بودند. دکتر عارفی به ما توصیه میکردند این قبیل نامهها را که جنبه عاطفی شدیدی دارند، به امام ندهید، ولی از نظر دادن اخبار سیاسی و مملکتی ابداً چنین محدودیتی وجود نداشت، زیرا امام باید براساس اطلاعات دقیق، تصمیمگیری میکردند. من برای اینکه نشان بدهم امام تا چه حد قوت قلب داشتند، ماجرایی را برایتان نقل میکنم. در اوایل جنگ، اخبار جبهه را من به امام اطلاع میدادم. خبر سقوط خرمشهر را هم من به امام دادم. به خاطر دارم یک روز قبل از ظهر، آقای مهندس غرضی، استاندار وقت خوزستان به من زنگ زدند و گفتند: «به امام بگویید خرمشهر سقوط کرد و آبادان هم در معرض خطر سقوط است. بپرسید تکلیف چیست؟» گفتم: «گوشی را نگه دارید.» و با ناراحتی زیاد به اتاق امام رفتم و دیدم ایشان دارند اذان و اقامه را میگویند و میخواهند نماز را شروع کنند. وقتی دیدند که من سراسیمه و نگران هستم، پرسیدند: «چه خبر است؟» گفتم: «آقای مهندس غرضی از ستاد فرماندهی جنگ زنگ زده و میگوید خرمشهر سقوط کرده و آبادان هم در معرض سقوط است. الان هم پشت تلفن، منتظر جواب جنابعالی است». امام حیالصلوه را گفته بودند و میخواستند حیالفلاح را بگویند و با نهایت خونسردی و قاطعیت فرمودند: « بروید بگویید آقا! جنگ است، جنگ است.» من عیناًجمله امام را برای آقای غرضی نقل کردم. در میان اخبار سیاسی، خبری تلختر از این داشتیم؟
امام با اخبار سیاسی به این شکل برخورد میکردند. البته امام بین انتقاد و دشنام، مرز دقیقی را قائل بودند. اوایل انقلاب نامههایی به دفتر میرسید که پر از دشنام و عاری از هر نوع استدلال و تحلیلی بود. اوایل من اینها را نزد امام میبردم. امام فرمودند فحش که جواب ندارد اینها را نیاورید، ولی نامههایی را که در آنها انتقاد بود امر میکردند که حتماً ببریم. اگر به سخنرانیهای ایشان در قم و تهران و بعضی از اعلامیههایشان توجه کنید، متوجه میشود که برخی از آنها پاسخ به انتقادات مطرح شده در آن مقاطع هستند و همین نشان میدهد که امام از مسایل و انتقادات، اطلاع داشتند.
شما نامهها را برای مطالعه امام چگونه تفکیک و دستهبندی میکردید؟
به هر حال امام نمیتوانستند تمام نامههایی را که به دفتر میآمد، بخوانند. یادم هست روزهای اولی که به مدرسه رفاه آمدند، روزانه 300 الی 400 نامه به دفتر میرسید. ما این نامهها را موضوعبندی میکردیم و خدمتشان میدادیم. نامههایی را که محتواهای یکسانی داشتند و یا ماهیت سیاسی نداشتند، به صورت فهرست خدمتشان میدادیم و مثلاً مینوشتیم ده تا نامه در ارتباط با درخواست خانه، بیست نامه سؤال شرعی، پنجاه نامه ناسزا، اما نامههای مهمی که از سوی شخصیتها و فعالین سیاسی بود که حرفی و سخنی داشتند، به محضرشان ارائه میشد.
ادعای دیگری که ممکن است شما را هم شامل شود و در منشورات اخیر باند مهدی هاشمی هست، این است که در سالهای پایانی عمر امام، نامهها و اعلامیههای امام را افراد دیگری تهیه میکردند و مینوشتند و عمده غرض آنها هم مرحوم حاج احمدآقاست. با عنایت به اینکه جنابعالی هم از محررین پیامها و یادداشتهای امام بودید، در این مورد چه تحلیلی دارید؟
اولاً باید عرض کنم که من از همه اعضای دفتر، خطم به امام شبیهتر بود. وقتی امام بعد از پیروزی انقلاب به قم رفتند، ما هم رفتیم و در دفتر مشغول کار شدیم. حدود یک ماهی میگذشت که تصمیم گرفتم به تهران برگردم. مرحوم شهید عراقی هم مدتی بود که برای کمک به امور دفتر آمده بود. ایشان رفتند که خداحافظی کنند و من هم دنبال ایشان رفتم. ظاهراً آن روز جریانی پیش آمده بود و عدهای نزد امام رفته و گفته بودند که آقای شرعی مخالف حضور فلانی در دفتر امام است.
این موضوع واقعیت داشت؟
نه، ولی رفته و به امام گفته بودند. اتفاقاًآقای شرعی به من محبت داشت. یک روز امام هر دوی ما را خواستند و در حضور آقای شرعی فرمودند: «من این آقای رسولی را بزرگش کردهام و باید اینجا پیش ما باشد، چون هم به انشای من وارد است و هم خطش به من شبیه است». لذا امام تأکید داشتند که بسیاری از اجازات و پیامهایشان را من بنویسم. متن اجازات که مشخص و کاملاًشبیه به هم بود و در صحیفه امام چاپ شده گاهی اوقات اجازاتی را به خط خود میبینم که تاریخ آن مثلاً مربوط به 1380 قمری یعنی 50 سال پیش است و واقعاً تعجب میکنم که این را چطور و کی نوشتهام و بعد یادم میآید مدتی که در نجف بودم، برخی اجازات را از طرف امام مینوشتم.
از معروفترین اجازاتی که از طرف امام برای افراد نوشتید، کدام یک را به یاد دارید؟
بخش اعظم اجازات را من مینوشتم. مثلاً اجازهای که از طرف امام برای آقای سیدحسن نصرالله صادر شد و اخیراً منتشر شده، به خط من است.
نگارش پیامها چگونه صورت میگرفت؟ چون عمده شبهات مخالفان درباره اینهاست.
اولاً پیامها را خود امام با دقت زیادی مینوشتند، منتهی چند علت داشت که ما باید آنها را بازنویسی میکردیم. اولاً ایشان پیامها را در کاغذهایی با قطعهای مختلف مینوشتند و بسیار به دوری از اسراف اهمیت میدادند و لذا از کاغذهای مختلفی که به دستشان میرسید، با جنسها و رنگهای مختلف استفاده میکردند. در فواصل نوشتن پیام، گاهی مطلبی را خط میزدند و مطالب جدیدی را اضافه میکردند. گذشته از این در اواخر عمر، دستشان کمی میلرزید و ضرورت ایجاب میکرد که پیامها بازنویسیشوند. مثلاً یادم هست پیام گورباچف را من نوشتم. یک روز عصر بود که احمد آقا دستخط امام را آورد تا من استنساخ کنم. گاهی هم آقای رحیمیان که خط خوبی دارند، پیام ها را مینوشتند.
در جریان استنساخ آیا به مشکلی هم برمیخوردید که به امام مراجعه کنید؟
خیر، چون حتی اصلاحات و خطخوردگیهای امام هم منظم بود و خیلی راحت میشد منظور ایشان را فهمید پیام گورباچف دو روز وقت برد تا نوشته شد. خط احمد آقا هم خوب بود، ولی خیلی به خط امام شبیه نبود، برای همین گاهی میآمد و بالای سر من میایستاد سؤال هم میکرد که چطور مینویسید که این قدر شببیه خط امام است؟ تمرین هم زیاد میکرد، به طوری که این اواخر خطشان تا حدودی شبیه به امام شده بود.
چه پیامهای دیگری را به یاد میآورید که نوشته باشید؟
تعدادشان زیاد است و ممکن است یادم نمانده باشد. پیامی را که امام بعد از ترور آقای هاشمی در سال 58 دادند، من نوشتم. یادم هست که یکی از روزنامهها، پیام را چاپ کرده و زیر آن نوشته بود دستخط امام «عیناً» کلیشه میشود. من به یکی از آقایان گفتم این عیناًدستخط بنده است! اخیراً هم که همراه مقام معظم رهبری به یزد رفته بودم، دیدیم پیام امام در مورد شهدا را روی سنگی در گلزار شهدا حک کردهاند. جلو رفتم دیدم دستخط من است. این را هم بگویم که امام گاهی برای تسریع در کارها، پیامها را بدون نقطه و سریع مینوشتند و به من میدادند که آن را بازنویسی کنم. نمونههایی از آنها را دارم که کاملاًنشان میدهد که این ادعاها واهی است. احمدآقا نمیتوانستند خیلی شبیه به امام بنویسند. کسی که شبیه به امام مینوشت، من بودم!
در طول سالهایی که در محضر امام بودید، غیر از تشخص در جنبه کاری و امور عادی چه جنبههایی را در ایشان بارزتر دیدید؟
نکتهای که من همیشه از دیدنش به وجد میآمدم این بود که امام با همه مشغلههایی که داشتند، اعمال عبادی اعم از مستحبات و نوافل و... را کامل انجام میدادند. یادم هست که ایشان مفاتیح را با دقت بسیار زیادی میخواندند. من مفاتیح با ترجمه خودم را در اختیار ایشان قرار داده بودم و امام میدانستند که من در این حوزه کار کردهام، لذا نواقص مطالب کتاب را از من جویا میشدند. یک روز مرا خواستند و فرمودند: مرحوم آشیخ عباس، بعضی از دعاها را ناقص ذکر کرده، از جمله دنباله دعا را به جاهایی احاله داده که در آنجا نیست. من میخواهم که شما این دنبالهها را در صفحه مربوط به خودش بنویسد» و من این کار را برای ایشان میکردم. یک روز نزدیک ظهر بود که حاج عیسی آمد و گفت: «آقا با شما کار دارند». خدمت امام رفتیم و ایشان فرمودند: «مرحوم آشیخ عباس داستانی را از ابن بطوطه نقل کرده. این در کجای مفاتیح است؟» من آن را پیدا کردم و خدمتشان دادم. پرسیدم: «آقا شما این داستان را قبول دارید؟» فرمودند: «خیر! مرحوم آشیخ عباس از روی صفای باطن این را نقل کرده». بدین ترتیب در صحت مطلب تردید داشتند، ولی مشخص بود که کلیه دعاهای مستحبه را میخوانند من با قاطعیت میگویم که یکی از رموز موفقیت امام، تقید به انجام عبادات و مستحبات و انجام نوافل بود.
ماهنامه فرهنگی تاریخی یادآور، سال اول، شماره اول، خرداد ماه 1387