30 شهریور 1400
حکایت هایی از سرزمین من – سجل و ثبت احوال
داستان صاحب فامیل و شناسنامه دار شدن ایرانیها هم برای خودش حکایتها دارد. سجل احوال که امروز بدان شناسنامه میگویند؛ از قدیم الایام در ایران ما معمول نبود و اصولاً دفتر و پروندهای از حیث آمار و ساکنان یک شهر و محل، تدوین و نگهداری نمیشد. بلکه در مواقع غیرمترقبه مثل قحطی و کمیابی و نظایر آنها، در بعضی از شهرها جیرهبندی ارزاق صورت میگرفت و برای تعیین تعداد خانوادهها، صورتهایی تهیه میگردید. تاریخ تولد اشخاص معلوم نبود ، مگر در بعضی از خانوادهها که محل ثبت و ضبط آن نیز در پشت جلد قرآن بود.
مردم سال و ماه ولادت خود را کمتر می شناختند. شناختن اوقات و احوال شخصیه و وقایع مهم زندگی هر کسی با زمان هایی تطبیق و نشا ن داده می شد که در آن از منه، وقایع و رویدادی مهم اتفاق افتاده باشد.
به این ترتیب که هر گاه تاریخ کار و یا چیزی، سال ولادت یا وقت فوت خود شخص یا نزدیکان کسی مورد سؤال قرار می گرفت؛ آن وقت پاسخ این بود که مثلاً در سال تیر خوردن ناصرالدین شاه و یا سال رفتن مظفرالدین شاه به فرنگ یا تا جگذاری احمد شاه و یا توپ بستن مجلس و سال وبایی و سال قحطی و مرض شمشه تهران، فلان کس و یا پدرم به دنیا آمده بود. 1
در شرایطی که در ایران احوال شخصی به صورت منظمی به ثبت نمی رسید، ولادت اشخاص معمولاً در بعضی خانواده ها که باسواد بودند پشت قرآن یا کتاب دعا که در اغلب منازل وجود داشت نوشته می شد؛ فوت مردم هم جز در روی سنگهای قبر آن هم به ندرت، در محل دیگری ثبت نمی گردید؛ وقایع ازدواج و طلاق در دفتر بعضی از علمای مذهبی یادداشت می شد ولی تمرکزی نداشت و نتیجه ای مطلوب از آن حاصل نمی شد. 2
در دوره قاجاریه هنوز ورقه هویت برای افراد مفهومی نداشت و کلیه شناسائیها به وسیله شجره نامه ها و یا معرفی نامه های حکومتی و یا معتمدین و مجتهدین و سرشناسان محل به عمل می آمد. 3 تا آنکه در اواخر دوره قاجار با تأسیس نخستین مجموعه رسمی ثبت احوال در دی ماه 1297 به عنوان بخشی از بلدیه، نخستین سند ولادت یا همان شناسنامه برای فردی به نامه «فاطمه ایرانی» در تهران ثبت شد و همچنین نخستین سند هویتی ایرانیان خارج از کشور در اسفند ماه 1308 در شهر بمبئی به نام «عبدالحسین سپنتا» کارگردان فیلم دختر لر صادر شد.
اما به ظاهر انتخاب نام و نام فامیلی برای ایرانیان آن زمان خود مایه دردسر شده بود. اینکه آیا انتخاب نام بر روی اصولی بوده و یا چه دلایلی سبب انتخاب آن میگشته از جمله مواردی است که در اینجا به آن اشاره خواهیم داشت.
مأموران برای درج نام و نام خانوادگی افراد برگههای هویتی را تهیه کرده بودند، اما برای تعمیم آمار و توزیع ورقه هویت در ایران، مشکلات چندی در کار پدید میآمد از جمله بی سوادی اکثریت مردم که نه تنها فایده و معنی ورقه هویت را درک نمی کردند؛ بلکه از انتخاب نام خانوادگی هم عاجز بودند.
بطور کلی در گذشته انتخاب برخی از نام های خانوادگی در ایران مبتنی بر جهات ذیل بوده است:
• لقب شخصی یا لقب پدر و یا یکی از اجداد دور یا نزدیک
• شغل شخصی یا پدر یا جد
• انتساب به شخصی یا قبیله یا ایل
• ذوق ادبی
• تألیف مشهوری از پدر یا اجداد
• علائق دینی و مذهبی و در نهایت نام های انتخابی در دفتر آمار
مشکل دیگر برای گردآوری و ثبت این اوراق هویت، پراکندگی فوق العاده آبادی ها و روستاهای ایران بود و نبودن راه های خوب که به آسانی بتوان با ساکنین این نقاط ارتباط برقرار نمود.
همچنین وجود ایلات و قبایل چادر نشین که در یک نقطه ثابت منزل نداشتند و تعیین عده و توزیع شناسنامه بین آنها ـ که به آسانی میسّر نبود ـ از دیگر مشکلات بود. 4
اما با راهاندازی اداره ثبت احوال یکی از اقدامات مهم و اساسی آن، ثبت وقایع چهارگانه (تولد ـ فوت ـ ازدواج ـ طلاق) بود که با تأسیس دفاتری، این عمل در قراء و قصبات و شهرستانها انجام گرفت و در دو نوبت برای خاتمه دادن آمار، تلاش و فعالیت شد: اولی در سال 1311 و 1312 بود که نقاط آمارگیری شده به وسیله مأمورین
تکمیل گردید و دیگری در سال های 1315 و 1316بود که اقداماتی شدید و با جدیت در کلیه مناطق مخصوصاً مکران و بلوچستان به عمل آمد و در سال 1317 خاتمه آمار اعلام گردید. 5
توزیع سجل احوالها در تهران این گونه بود که در جلسه سوم اسفند ماه 1297 هیئت دولت، تصویب نامه ای به پیشنهاد نصرت الدوله ـ وزیر دادگستری ـ درباره سجل احوال گذشت. در این تصویب نامه مقرر شد از 15 آذر 1298 برای گرفتن تعرفه انتخابات، گذرنامه، جواز حمل اسلحه، اقامه دعوی و گرفتن حواله پولی از اشخاص، مطالبه سجل احوال بشود. اداره سجل احوال در آغاز زیر نظر شهرداری تشکیل شد و اوراق [سجل] احوال را که گرفتن آن اختیاری بود، در کلانتری ها داده می شد.
در فروردین 1300 «بلدیه تهران» (شهرداری) به دستور سید ضیاء طباطبائی ـ نخست وزیرـ درصدد تهیه احصائیه سکنه پایتخت و شهر ری و شمیران برآمد و دفتری در شهرداری با عنوان اداره احصائیه و سجل احوال تأسیس گردید.
در این دفتر فُرمی با عنوان «احصائیه و نفوس شهر تهران» (طهران) به چاپ رسید. در این فرم، برای نام، نام خانوادگی (که در آن هنگام کمتر کسی نام خانوادگی داشت)، لقب، سن، تابعیت، مذهب، مسقطالرأس (زادگاه)، همسر و فرزندان؛ ستون های جداگانه تنظیم گردیده بود و مأموران احصائیه با در دست داشتن این اوراق، در ساعات روز، در خانه ها را می کوبیدند و با پرسش از رئیس خانواده، اوراق را پر می کردند.
در بعضی از خانه ها، به مأموران احصائیه پاسخ نمی دادند یا پاسخ درست نمی گفتند. دولت هم از طریق وزارت امور خارجه، از سفارتخانه های خارجی مقیم تهران خواست که به کارکنان خارجی و ایرانی خود دستور دهند که با مأموران سجل احوال و احصائیه در دادن اطلاعات لازم همکاری کنند. ماجرای محمدعلی بیگ کدخدای قلهک یکی از این موارد بود که به واسطه وجود سفارت انگلیس در این منطقه از سوی سفارت انگلیس به کدخدائی نصب شده بود و مانع از این بود که مأمور احصائیه کار خود را در قلهک انجام دهد. تا آنکه حیدر قلی خان نامه ای به او نوشت و تقاضا کرد به سکنه قلهک اجازه دهد در تهیه احصائیه او را یاری کنند.
این کار احصائیه ماه ها به طول انجامید و مطابق آمار ناقصی که به دست آمد؛ جمعیت آن روز تهران بیش از دویست و یازده هزار نفر می شد. ادامه کار احصائیه از فروردین 1301 منتهی به گرفتن ورقه سجل احوال (ورقه هویت یا شناسنامه) گردید که زیر نظر اداره نظمیه (شهربانی) آن هم فقط در تهران انجام می شد. در آن زمان گرفتن ورقه سجل احوال، اختیاری بود و این ورقه را هرکس می توانست از کلانتری محل خود (کمیساریا) بگیرد. مراجعه کنندگان برای خود ـ هنگام دریافت ورقه هویت ـ نام خانوادگی هم انتخاب می کردند. تا آنکه اداره سجل احوال تابع وزارت کشور شد و از 1303 به بعد که اداره کل سجل احوال در تهران و دفاتر آن در شهرستان ها شروع به کار کرد؛ این کار همگانی و اجباری شد و پس از تصویب قانون سربازگیری (نظام اجباری) (1304) برای فراخوانی سربازان از روی شناسنامه اقدام می شد و اداره سجل احوال هر شهر، فهرست مشمولان خدمت سربازی را در اختیار اداره نظام اجباری می گذاشت. تا آنکه گرفتن شناسنامه از 1306 طبق قانون تصویب بهمن ماه اجباری شد. 6
اما قبل از اجباری شدن گرفتن سجل در فروردین ماه 1304 قانون لغو القاب و درجات نظامی به تصویب مجلس شورای ملی رسید و مردم ایران مانند مردم اروپا مقید شدند نام خانوادگی برای خود انتخاب کنند. 7
در سال های 1315 و 1316 شمسی اقدامات جدی و اساسی برای خاتمه امر آمار و توزیع شناسنامه به عمل آمد و در این راه اداره کل آمار و ثبت احوال جدیت را نموده و در سرتاسر کشور پهناور ایران کلیه شهرها، قصبات، قری و مزارع را تحت نظر خود قرار داد و در توزیع شناسنامه بین اهالی کوشید. هرگاه وسعت کشور ایران، فاصله قری و قصبات به یکدیگر در خاطر آورده شود زحمات مأمورین اداره آمار که چندین مرتبه نقاط مختلفه را بازرسی کرده اند به خوبی معلوم می شود. 8
اما انتخاب نام خانوادگی نیز مسائل و مشکلات و داستانهایی برای خود داشت. به عنوان نمونه جمع کثیری از مردم عادی، مفهوم نام خانوادگی را نمی دانستند و مأموران اداره سجل احوال برای آنان نام خانوادگی معیّن می کردند و در این میان گاهی از روی مزاح و شوخی نام های نامتناسبی را نیز عنوان می نمودند. مثلاً گویند مرد پیله وری نتوانست به متصدی صدور سجل، نامی را به عنوان شهرت خانوادگی تعیین و اعلام کند، متصدی از شغلش سؤال کرد و چون دانست که او بعضی اشیاء فروختنی بر دوش خود از شهر به روستا می برد؛ نام خانوادگی «خرصحرایی» برای او نوشت. اشخاص مطلع نیز در کش و قوس تعیین نام خانوادگی در می ماندند. زیرا بر مبنای شهرت سابق، که گفتیم معمولاً نام پدر خانواده بود، هر کسی علاقه داشت که بدان عنوان شناسنامه بگیرد و نام پدر یا جدش را با «ی» نسبت یا پی افزود «زاده» نام خانوادگی خویش قرار دهد. لیکن چون آن نام ها در بیشتر خانواده ها مشابه بود؛ از این رو کلماتی مثل «اصل»، «مقدم» و نظایر آنها بر نام خانوادگی ها اضافه می شد و اسباب ناراحتی صاحبان آنها می گردید. 9 قرار بر این شد که کلیه عناوین از قبیل خان، بیک، میرزا، امیر که قبل یا بعد از اسم به کار برده می شدند؛ ملغی شده و عنوان مقامات کشور نیز «جناب» باشد. 10
در این بین رضاخان لقب «پهلوی» را برای خود اختیار کرد که در لغت پارسی به معنی متمدن و شهری است و مقابل آن دری می باشد که به معنی بیرونی غیرمتمدن است. کلمه پهلوی، بطور کلی به بزرگان پارس و مخصوصاً به سلسله ساسانی اطلاق میشد. در مقابل این نظرات تاریخینویسان می گویند که پهلوی نام خانوادگی دانشمند معروف، میرزا محمودخان مؤلف دوره کتب تاریخ سیاسی ایران بود و در موقع گرفتن شناسنامه منحصر و مقدم بود ولی بعداً که سردار سپه به مقام رسید، خواست برای خود نام خانوادگی انتخاب نماید، نزدیکان و دوستانش به او نام پهلوی را پیشنهاد نمودند. هنگامی که وی به اداره ثبت احوال مراجعه نمود، معلوم شد که نام خانوادگی متعلق به میرزا محمودخان است لذا او را مجبور کردند از نام خانوادگی پهلوی صرف نظر و نام دیگری را برای خود انتخاب نماید. میرزا محمودخان نیز مجبور شد محمود را انتخاب نماید و به نام «محمود محمود» تبدیل گردید. 11
«آیت الله پسندیده» برادر امام خمینی(ره) نیز در این باب خاطراتی را نقل کردهاند، وی مینویسد: «در سال 1304 شمسی از طرف اداره آمار و ثبت احوال به خانه ما آمدند و قرار شد نام فامیل برای ما انتخاب بشود رئیس اداره آمار، «حسینعلی بنی آدم» که از اشخاص بسیار فهمیده و متدین و خوش سابقه بود به من گفت: «بایستی نام فامیلی انتخاب بکنی که در ایران کسی نگرفته باشد. ما خواستیم بر منبای نام پدرمان فامیلی مصطوفی را انتخاب کنیم گفتند: نمی شود بنابراین من «هندی» را انتخاب کردم و اخوی کوچکترها «سیدنورالدین» نیز همین لقب را پذیرفت بعد چون فامیل هندی، شبهه وابستگی به انگلیس ها را پیش می آورد، گفتند که این فامیلی را عوض کنید. من هم با این کار موافقت کردم. فامیلی احمدی (فامیل دایی ها) را پیشنهاد کردیم، گفتند نمی شود، ضمناً عربی هم نباید باشد. من پنج یا شش اسم فارسی نوشتم و به تهران فرستادم. در تهران از بین آنها نام «پسندیده» را انتخاب کردند. بنابراین نام فامیل ما شد «پسندیده». ولی نام برادر دیگرمان همان هندی ماند و نام امام (ره) هم که از اول مصطفوی بود. ما سه برادر، سه فامیل متفاوت پیدا کردیم.» 12 ایشان در ادامه حادثه جالبی که به هنگام صدور سجل پیش آمد را بیان میکنند که همانا اعتراض مردم به نوشتن نام زنانشان بود. مردم علیه بنی آدم تظاهرات کردند و تلگراف شکایات فرستادند که: او آمده و می خواهد اسم زنهای ما را بنویسد. ما اسم زنهای خود را نمی گوئیم چون گفتن اسم زن و مادر به نامحرم جایز نیست. 13
پس از آنکه انتخاب نام خانودگی طبق قانون برای درج در سجل احوال مرسوم شد، عشایر و ایلیاتیها نیز مجبور به ثبت نام خود شدند. مأمورین دولت در این امر مراقبت شدید داشتند. در این بین مردم ایل به علت ناآشنایی با این رسم دچار سردرگمی میشدند و گاه مأمورین خود نامی برای آنها انتخاب می کردند. مانند: فراری، گاو چران، گرگزاده و ... که چندان خوشایند آنان نبود. در قبال آن نام های خوبی هم به ثبت میرسید مانند: گودرزی، رستمی، پاسیار، خوبانی، بهروزی، سیاوشی، دین محمدی و ... . 14
این در شرایطی بود که بسیاری از مردم ایران هنوز از مزایا و اثرات قانونی و اجتماعی سجل و برگه هویت اطلاعی نداشتند. جز بعضی از تجار، که بر اثر مسافرت های خارج از کشور و تماس با ملل دیگر، از وجود و فواید آن آگاه بودند. این بود که در ابتدای امر، نگرانی عمیقی در شهر پیدا شد و مردم با خوف و رجاء در اطراف آن کنجکاوی و احیاناً شایعه سازی می نمودند.
در یک جمعبندی کلی میتوان گفت قانون داشتن سجل احوال برای اولین بار، به موجب تصویب نامه هیئت وزیران، در اول مهر 1297 مقرراتی تدوین و در تهران اجرا شد و از سال 1304 به بعد کم کم در سراسر کشور تعمیم یافت و ادارات ثبت احوال در شهرستانها تأسیس گردید.
اداره ثبت احوال در ابتدای تأسیس، «سجل احوال» نامیده شد و گاهی تحت نظر شهرداری و گاهی جزو یکی از ادارات وزارت کشور بود. در سال 1307مستقل و بنام «اداره احصائیه و سجل احوال کل مملکتی» نامیده شد و در سال 1316 به «اداره آمار و ثبت احوال» تغییر نام یافت. در سال 1337 وظایف ادارات آمار و ثبت احوال از یکدیگر تفکیک و تشکیلات فعلی ثبت احوال، به نام «اداره کل ثبت احوال» نامیده شد و اکنون [1338] دو اداره مستقل (اداره کل ثبت احوال ـ اداره کل آمار عمومی) تحت نظر وزارت کشور، امور سجلی و آماری کشور را اداره می نمایند. 15
پینوشتها:
• نجمی، ناصر (1368). طهران دارالخلافه در یکصد سال پیش، چاپ اوّل، ارژنگ، تهران، ص 304-305
• حجازی، محمد (1338). میهن ما، چاپ اول، وزارت فرهنگ، تهران، ص611
• همان، ص593
• محبوبی اردکانی، حسین (1379). تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، جلد دوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، ص 161- 162
• حجازی، همان، ص611-612
• صفائی، ابراهیم (1371). پنجاه خاطره از پنجاه سال، چاپ اول، چاپخانه علمی، تهران، ص 15 تا20
• عاقلی، باقر (1371). تیمورتاش در صحنه سیاست ایران، چاپ اوّل، ص207
• رازی، عبدا... (1346). تاریخ کامل ایران، چاپ چهارم، اقبال، تهران، ص682-683
• صفری، بابا (1371). اردبیل، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ص8-9
• عاقلی، باقر (1369). روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی ، چاپ اول، گفتار، تهران، ص206
• فولادزاده، عبدالمیر (1369). شاهنشاهی پهلوی در ایران (3 جلد)، چاپ اول، کانون نشر اندیشههای اسلامی، قم، ص 41-42
• مرادینیا، محمدجواد (1374). خاطرات آیتالله پسندیده، چاپ اول، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث، تهران، ص53- 86.
• همان، ص86
• مجیدی، نورمحمد (1371). تاریخ و جغرافیای کهگلویه و بویراحمد، چاپ اول، انتشارات علمی، تهران، ص552
حجازی، همان، ص 611