09 اردیبهشت 1397

کنفدراسیون دانشجویان به روایت اسناد ساواک


کنفدراسیون دانشجویان به روایت اسناد ساواک

ایران، این سرزمین پهناور، تاریخ کهنى دارد که در قباله تاریخ آن فراز و نشیب‌هاى بسیارى به چشم مى‌خورد. در صفحات اخیر این تاریخ، به خاندانى بر مى‌خوریم که على‌رغم حکومت کوتاهشان، همواره خبر ساز بوده‌اند. بیش از نیم قرن حکومت پدر و پسر به واسطه ضعف‌هاى متعدد، چه در ساختار کلى حکومت و چه در بخش‌هاى اجرایى آن، سلسله دو شاهانه پهلوى را یکى از آسیب‌پذیرترین حکومت‌ها در طول تاریخ ایران جلوه مى‌دهد. دخالت بیگانگان و نفوذ عوامل دست نشانده و دست پرورده‌شان، دین ستیزى و گریز از باورهاى مقدس مردم و سرکوبى آنها به همراه عوامل متعدد دیگر، بر شاکله نحیف این حکومت ضربه‌اى هولناک وارد آورده است که در این میان، نمى‌توان نقش برخى شخصیت‌ها و تشکل‌هاى ایجاد شده در روند فروپاشى سلسله پهلوى را نادیده انگاشت. چرا که این شخصیت‌ها و یا تشکل‌ها، امروزه به گونه‌اى در صفحاتى از تاریخ این کشور جا خوش کرده و حضور دارند که ما قادر نمى‌باشیم نقش و ارزش آنان را محک زده و نقد نماییم تا براى نسل امروز، تصویرى روشن و باورپذیر ارائه شود.   

زمینه‌هاى شکل‌گیرى کنفدراسیون
 در این میان، به فتواى تاریخ معاصر، وجود تشکلى دانشجویى، که اندکى بیش از دو دهه حضورى پرفراز و نشیب داشته است، قابل تأمل و توجه مى‌باشد. زیرا فرصتى براى «عده‌اى» بوده که در این مجال آزموده گشته و درسى براى دیگران باشند.
 «اتحادیه ملى» یا کنفدراسیون جهانى محصلین و دانشجویان ایرانى که با عنوان  CISNU یا  کنفدراسیون از آن یاد مى‌شود، سازمانى بوده متشکل از دانشجویان ایرانى مقیم کشورهاى اروپاى غربى و ایالات متحده که در دوران فعالیت خود (طى سال‌هاى دو دهه چهل و پنجاه هجرى شمسى)، به عنوان بلندگوى اعتراض نیروهاى مخالف رژیم پهلوى محسوب مى‌شد. بنابراین بازبینى پرونده این تشکل، بدون تردید نقش شایان توجهى در بازشناسى آخرین سال‌هاى استقرار رژیم پهلوى ایفا مى‌کند.
 این تشکل یا کنفدراسیون، همچون هر تشکل دیگرى براى شکل‌گیرى، به مقدمات و زمینه‌هایى نیاز داشته تا موجودیت پیدا کند. هر چند که بى‌تردید «کودتاى 28 مرداد 1332» و آغاز مجدد دیکتاتورى در تشکیل آن کنفدراسیون بسیار مؤثر بوده است، اما روند شکل‌گیرى و نقطه آغاز آن را مى‌توان در پیش از دهه چهل ریشه‌یابى کرد.
 در این دوره بیشترین تعداد دانشجویان ایرانى، راهى کشور فرانسه و یا بخش‌هاى فرانسوى زبان کشورهاى سوییس و بلژیک مى‌شدند و کشور انگلستان در مرتبه دوم این عزیمت قرار داشت؛ پس اولین نقطه حرکت دانشجویى، در خارج از کشور، به خصوص در فرانسه و سپس در انگلستان شکل گرفته است. نقطه آغاز این تشکل که در مرزهاى کشورهاى اروپایى محدود بوده است، به تدریج فراتر رفته و پیوندهایى با اتحادیه‌هاى دانشجویى، در کشورهاى مختلف ایجاد نمود. این تحول، در حقیقت نقطه شروع شکل‌گیرى تشکیلاتى شد که بعدها به «کنفدراسیون» یا همان «اتحادیه ملى» معروف و مشهور گردید.
 خانبابا تهرانى که سهم چشم‌گیرى در تشکیل این اتحادیه داشته، طى مصاحبه‌اى، شکل‌گیرى کنفدراسیون را معلول عواملى چند مى‌داند. وى عنوان مى‌دارد :
 «پس از کودتاى 28 مرداد 1332 و شکست جنبش ملى و هجوم دانشجویان ایرانى به اروپا و آمریکا، کنفدراسیون براساس نیاز فرهنگى، سیاسى و صنفى دانشجویان به همت جوانان فعال سیاسى که از ایران آمده و داراى اندیشه سیاسى بوده‌اند، رفته رفته پا گرفت. در ابتدا، اساس کار براین بود که فرهنگ ایران شناسانده شده و براى خواسته‌هاى صنفى چاره‌جویى شود.» 
تهرانى در ادامه براى تأیید نظر خود، به اساسنامه‌هاى کلیه انجمن‌هاى دانشجویى که در اواخر سال‌هاى 1950 (1329) و اوایل سال‌هاى 1960 (1339) به وجود آمده بود اشاره کرده و اجزاى بعدى  کنفدراسیون را، خلاصه شده در این نوع مسائل صنفى مى‌داند. در واقع این اتحادیه براساس نیاز خاص زمان خود شکل گرفت و هر چند که نقطه آغاز آن خارج از مرزهاى ایران بوده، اما بى‌تأثیر از حوادث داخلى و جریانات سیاسى داخل و خارج از کشور نبوده است. 
 تشکیلات کنفدراسیون
 این تشکل، در بدو شکل‌گیرى از تشکیلات منسجم و سازمان یافته‌اى برخوردار نبوده است؛ به طورى که حتى نام «کنفدراسیون» را شخصى به نام منوچهر آشتیانى که در شهر هایدلبرگ آلمان غربى زندگى مى‌کرده است، در نشست اعضاى آن در این شهر، پیشنهاد مى‌کند. 
از آن زمان به بعد این تشکل اعتبار و رسمیت مى‌یابد و جدا از دو کشور فرانسه و انگلیس که ذکر شد، با  افزایش شمار دانشجویان ایرانى در آلمان (از اوایل دهه 1340)، به تدریج این کشور بدل به مرکز و پایگاه اصلى کنفدراسیون مى‌گردد. از طرف دیگر، انبوه دانشجویان ایرانى در آمریکا نیز باعث مى‌شود که تشکیلات دانشجویان ایرانى در این کشور نیز، به صورت یکى از مهمترین اعضاء کنفدراسیون درآید. بعد از آلمان و آمریکا، کشورهاى ایتالیا و اتریش از دیگر اعضاى مهم کنفدراسیون محسوب مى‌شدند.
  البته بعدها و در سال‌هاى مقارن با رویداد انقلاب اسلامى، انجمن دانشجویان ایرانى در کشورهاى هند، فیلیپین و ترکیه نیز جزء واحدهاى مهم و فعال کنفدراسیون شده بودند که از تفصیل آن عبور نموده و به سراغ تشکیلات درونى کنفدراسیون مى‌رویم.
 این اتحادیه نخست بر پایه یک نظم «فدراتیو» به وجود آمد؛ به این شکل که هر واحد شهرى دانشجویى، براى هر ترم تحصیلى، هیأت کاردارانى را براساس اساسنامه انجمن شهرى انتخاب نموده و از مجموع انجمن‌هاى دانشجویى هر کشور، فدراسیون کشورى تشکیل مى‌شد و کنگره سالانه را برگزار مى‌کرد. در این کنگره، هیأت دبیران فدراسیون کشورى براى رهبرى و هماهنگ کردن کار واحدهاى شهرى انتخاب مى‌شدند و نمایندگان کلیه واحدها، سالانه در کنگره مشترکى که «کنگره کنفدراسیون جهانى» بود شرکت نموده و هیأت دبیران کنفدراسیون را براى مدت یک سال انتخاب مى‌کردند. در ابتدا، فقط کنگره کنفدراسیون اروپایى برگزار مى‌شد. از سال 1961 (1340 شمسى) به بعد با پیوستن فدراسیون آمریکا در کنگره پاریس و پس از آن شرکت نمایندگان دانشجویان دانشگاه‌هاى ایران در کنگره لوزان، کنفدراسیون جهانى شکل مى‌گیرد.
انتخابات هیأت دبیران نیز در کنگره‌هاى سالیانه کنفدراسیون و بر طبق قوانین پارلمانى، یعنى نسبت به نیروآرایى که هر جریان و گروه‌بندى سیاسى داشت، انجام مى‌گرفت و بدین نحو، فعالیت‌هاى دانشجویى که به صورت پراکنده در انگلستان، آلمان، فرانسه و تا حدودى در یک یا دو شهر آمریکا وجود داشت، رفته رفته شکل سازمانى مى‌گیرد و در ماه مارس 1959 (1338) نخستین کنگره تدارکاتى کنفدراسیون اروپایى در شهر هایدلبرگ برگزار مى‌شود.
 سال بعد، در تابستان 1960 (1339) اولین کنگره کنفدراسیون در لندن تشکیل مى‌شود که وظیفه آن تنظیم اساسنامه و انتخاب دبیران براساس تعیین یک فدراسیون به عنوان دبیران مسؤول کنفدراسیون بوده است؛ به این شکل که در همان سال دبیران فدراسیون انگلستان مسؤول کنفدراسیون شناخته شدند. این افراد عبارت بودند از : «منوچهر ثابتیان، حمید عنایت، مهرداد بهار، محسن رضوانى و ژیلا سیاسى».
   در سال 1961 (1340 شمسى) دومین کنگره کنفدراسیون با شرکت نمایندگان دانشجویان ایرانى  مقیم اروپا و آمریکا در پاریس تشکیل شد. در این کنگره انشعابى رخ مى‌دهد که در جاى خود به علل آن  خواهیم پرداخت.    
 رهبران و اعضاى فعال کنفدراسیون
   این که کنفدراسیون به سمت سیاسى شدن تمایل یافت یا به نحوى به آن سو سوق داده شد، غیر قابل انکار است. در بخش فروپاشى ذکر خواهیم کرد که از جمله عوامل فروپاشى این تشکل، همان جهتدار شدن و سیاسى گرایى این اتحادیه بوده است. اما آنچه باعث شد که این اتحادیه به ظاهر صنفى، به سیاست  گرایش یابد، نفوذ شخصیت‌هاى وابسته به جناح‌هاى مختلف بود که معرفى فعالین این جنبش، به روشن  شدن بحث کمک خواهد کرد :
 اعضاى فعال این جنبش که در لندن به سر مى‌بردند، عبارت بودند از : «منوچهر ثابتیان، حمید عنایت، محامدى، ژیلا سیاسى، حسن رسولى، مهرداد بهار، پرویز اوصیا، حسن صفوى، جمشید انور، همایون کاتوزیان، محسن رضوانى، فیروز شیروان لو، خسرو شاکرى، پرویز نیکخواه، منصور سادات‌پور، کاشانى، منصورى، منوچهر گنجى (که مدّتى رییس دانشکده حقوق دانشگاه تهران بوده و سپس وزیر آموزش و پرورش شد) و امیر طاهرى (مدیر روزنامه کیهان).   

اعضاى فعال پاریس :  «حسن قاضى، پرى حاجبى، منوچهر هزارخانى، هما ناطق، امیر پیشداد، ناصر پاکدامن، صوراسرافیل، حسین نظرى، شهرآشوب امیرشاهى، مستوفى، عسگرى، ویدا حاجبى، رزم‌آراء، براتعلى راستین، حسین ملک و مولود خانلرى».
اعضاى فعال از آمریکا :  «فرج‌اللّه‌ اردلان، برزگر، مجید تهرانیان، على محمد فاطمى، فرخ تمامى، احمد اشرف، حسن لباسچى، محمد نخشب و صادق قطب‌زاده». 
 فعالین سویس :  «پرویز چمنى، على شاکرى، بیژن حکمت، آل یاسین، ایرج خدوى، سلطانى و فیروز توفیق».
 فعالین جنبش ایرانیان در اتریش  در آغاز دهه 1960 (1339) عبارت بودند از : «على گوشه،  کامیار خلیلى، چنگیز پهلوان، لازار بیت یونان، رحیم احمدى، همایون فرازى، ابوالحسن احسانى، محمدعلى امیرفضلى، نادر پورمجیب، صمد لیقوانى، حسن نظرى، محمد عطرى، کیومرث زرشناس، هرمز خیامى، جابر کلیبى، عطا حسن آقا کشکولى و هوشنگ سمیعى». 
اعضاى فعال آلمان غربى : «هوشنگ توکلى، منوچهر آشتیانى، محمد حسنى، منوچهر بوذرى، احمد دانش، روح‌اللّه‌ حمزه‌اى، رضا حجره، على شیرازى، منوچهر حامدى، پرویز مشگ ریز، فریدون هژبرى، بهمن نیرومند، مجید زربخش، مجید بیات، على راسخ افشار، هادى بلورى و نام‌هاى دیگرى که بیان آن‌ها در حوصله این مجال نیست».
این افراد، کسانى بودند که در سال‌هاى دهه 1960 (1339) جزء فعالین محسوب مى‌شدند و گارد اوّل کنفدراسیون را تشکیل مى‌دادند. نسل دوم کنفدراسیون از کسانى تشکل مى‌یافت که بین سال‌هاى 1965  (1344) ـ 1963 (1342) به آن پیوسته بودند. 
  
در میان این افراد، برخى مهره‌هاى کلیدى این تشکیلات محسوب مى‌شدند. از آن جمله مى‌توان «مهدى خانبابا تهرانى» را نام برد که یکى از بنیان گزاران کنفدراسیون و از مؤسسین سازمان انقلابى حزب توده در خارج از کشور بوده است و در جاى خود به صورت مفصل و مبسوط پیرامون آن صحبت خواهیم نمود. دکتر زیبا کلام، فعالین اولیه کنفدراسیون را چنین نام مى‌برد :  «مهدى خانبابا تهرانى، محمدعلى همایون کاتوزیان، امیر طاهرى، خسرو شاکرى، منوچهر هزارخانى، ویدا حاجبى،  چنگیز پهلوان، کورش لاشایى، حمید عنایت، هما ناطق، ناصر پاکدامن، ابوالحسن بنى‌صدر، دکتر محمد نخشب،  پرویز نیکخواه، منوچهر گنجى، صادق قطب‌زاده...» 

وى متذکر مى‌شود این افراد قبل از آن که عضو فعال کنفدراسیون باشند در حقیقت عضو تشکیلات و  جریانات سیاسى مستقل خود بوده‌اند.  احسان طبرى نیز در مورد برخى اعضاى فعال و دانشجویان عضو این اتحادیه مى‌نویسد : «اینان که از حزب توده سرانجام مأیوس شده بودند، در خارج از کشور، در کنفدراسیون محصلین ایرانى و در داخل  کشور، به واسطه گروهک‌هاى مختلف در صدد پیدا کردن راه‌هاى قاطع و قهرآمیز بوده‌اند. آن‌ها اشکال را تنها در  بى‌عُرضه بودن رهبرى حزب توده در خارج و خیانت و سرسپردگى عناصرى از این رهبرى در داخل ایران مى‌دیدند  در واقع آنان اشتباهى درباره ایدئولوژى نکرده بودند ولى اشتباهشان در خود عملکرد بود...» 

البته در هر دوره، افراد مختلفى بر کرسى سرپرستى و اداره این اتحادیه تکیه مى‌کردند؛ به طورى که در  بیش از دو دهه از تاریخ آن، ما به چهره‌هاى گوناگونى برمى‌خوریم که از آن جمله مى‌توان به نخستین  کنگره تدارکاتى کنفدراسیون اروپایى (مارس 1959/1338 در شهر هایدلبرگ برگزار شد) اشاره نمود. در آن کنگره منوچهر ثابتیان، منوچهر هزارخانى و روح‌اللّه‌ حمزه‌اى به ترتیب از انگلستان، فرانسه و آلمان  به عنوان مسؤولین موقت کنفدراسیون انتخاب شده و مأمور به تدارک کنگره کنفدراسیون گشتند.
 
در سومین کنگره، ابوالحسن بنى‌صدر که مسؤول سازمان دانشجویى وابسته به جبهه ملى در دانشگاه  تهران بوده و به نمایندگى از آنان در کنگره سوم در لندن شرکت مى‌کرد، به اتفاق آراء به ریاست افتخارى  کنگره برگزیده شد. وى همچنین در چهارمین کنگره کنفدراسیون جهانى نیز که در دى ماه 1343 (ژانویه  1965) در شهر کُلن آلمان غربى برگزار شد، غیابا به عضویت هیأت دبیران کنفدراسیون در آمد. با این  همه، او على‌رغم عضویت در رهبرى کنفدراسیون، دیگر شرکتى در فعالیت‌هاى آن سازمان نداشت و در  جلسات آن هم شرکت نمى‌کرد. بنى‌صدر با مشى غالب بر کنفدراسیون مخالفت داشت و معتقد بود که دخالت سازمان‌هاى سیاسى در کنفدراسیون یا دخالت کنفدراسیون در زندگى سازمان‌هاى سیاسى، هر  یک را دچار بحران ساخته و به تلاشى خواهد کشاند. 

حضور صادق قطب‌زاده در کنگره پاریس و لوزان، که به عضویت وى در رهبرى کنفدراسیون منجر  شد نیز پایدار نماند و چه بسا شدیدتر از بنى‌صدر بیرق مخالفت برافراشته و تا به آن جا پیش رفت که طى  اطلاعیه‌اى کنفدراسیون را مورد حمله قرار داده و از آن به عنوان «طویله» نام برد. 

علاوه بر قطب‌زاده و بنى‌صدر، دکتر مصطفى چمران نیز که تعلقات مذهبى داشته است، در جنبش  دانشجویى خارج از کشور فعال بود. نهمین مجمع عمومى سازمان دانشجویان ایرانى آمریکا که در خرداد  1341 (ژوئن 1962) در دانشگاه برکلى کالیفرنیا برگزار شد، او را به عنوان نخستین عضو افتخارى و  دائمى سازمان دانشجویان ایرانى در آمریکا برگزیده شد. مجمع عمومى، این اقدام را به پاس قدردانى از  کوشش‌هایى مى‌دانست که چمران در راه پیشبرد جنبش دانشجویى متحمل شده بود. اما در شانزدهمین  کنگره سازمان دانشجویان ایرانى در آمریکا که در شهریور ماه 1348 (سپتامبر 1969) در برکلى کالیفرنیا  تشکیل شد، عضویت افتخارى دکتر چمران در آن سازمان لغو شد. 
دیگر فعالان در کادر رهبرى کنفدراسیون، افراد شناخته شده‌اى بودند که داراى مسؤولیت‌هایى در  ساختار اجرایى رژیم پهلوى بوده و یا به نحوى با احزاب و گروه‌هاى مختلف همکارى داشتند. به طور  مثال : «بهمن نیرومند» از دیگر فعالان این اتحادیه بود که عضو جبهه دمکراتیک مردم ایران بوده و همچنین  در اتحادیه چپ عضویت داشت؛ «ناصر پاکدامن» همسر هما ناطق، دانشجو در فرانسه، استاد دانشگاه  تهران، عضو کانون نویسندگان؛ «محسن رضوانى» عضو حزب توده ایران و عضو سازمان انقلابى، «کورش  لاشایى» از رهبران کنفدراسیون که پس از مراجعت به ایران در سال 1353 از گذشته خود اظهار ندامت  کرده و مورد عفو «شاه» قرار گرفت. و بعدها رییس «لژیون خدمت گزاران بشر» شد.
 دکتر «منوچهر گنجى» از اعضاى فعال کنفدراسیون که پس از بازگشت به ایران در حزب رستاخیز  فعالیت خود را آغاز نموده و در کابینه امیرعباس هویدا، جمشید آموزگار و شریف امامى، وزیر آموزش و  پرورش بود و پس از پیروزى انقلاب اسلامى به فرانسه پناهنده شده و جزء فعالین سلطنت‌طلبان قرار گرفت.   
«امیر طاهرى» عضو کنفدراسیون، بعضى شواهد نشان مى‌دهد که وى با هدایت «ساواک» وارد  کنفدراسیون شده و توانست در موقعیت‌هاى حساس به مأموریت خود بپردازد. او پس از بازگشت به  ایران، سردبیر روزنامه کیهان و مشاور سیاسى امیر عباس هویدا بود. طاهرى با شروع انقلاب اسلامى به  انگلستان پناهنده شد و در «روزنامه کیهان سلطنت‌طلبان» مشغول به فعالیت گردید. لازم به ذکر است که  نام حقیقى او محمد طاهرى دزفولى بوده که خود را به «امیر طاهرى» مشهور کرد.
 دکتر «حمید عنایت»، عضو حزب توده، عضو جامعه سوسیالیست‌ها در انگلستان و همچنین عضو  کنفدراسیون بوده است. وى استاد، محقق، نویسنده و مترجم معاصر مى‌باشد که فارغ‌التحصیل از دانشکده  حقوق دانشگاه تهران و کارشناس ارشد و دکتراى علوم سیاسى لندن بوده است. عنایت مدتى در خارطوم  مشغول تدریس شد و بعد به ایران بازگشت؛ نام برده در سال 1359 در دانشگاه آکسفورد عقاید سیاسى  تدریس مى‌کرد و کار مطبوعاتى خود را از سال 1333 آغاز نمود. از وى رسائل مهمى همچون : «سیاست  ارسطو، اسلام و سوسیالیسم در مصر، اندیشه سیاسى در اسلام معاصر، بنیاد فلسفه سیاسى عرب، بنیاد  فلسفه سیاسى در غرب، تاریخ طبیعى دین و همچنین دین و جامعه» برجا مانده است.
 «پرویز نیکخواه»، از جمله سران حزب توده ایران بود که پس از کودتاى آمریکایى 28 مرداد 1332 با  همراهى برخى رهبران حزب به اروپا پناهنده شد. در همان ایام بین شوروى و چین (دو قطب کمونیسم)  شکافى پدید مى‌آید که بازتاب آن اختلاف، موجب انشعاب در حزب توده گشت. گروهى به طرفدارى از  سیاست شوروى باقى ماندند و گروه دیگرى به طرفدارى از سیاست چین به رهبرى مائو جدا شده و نام  «سازمان انقلاب حزب توده‌ى ایران» را براى خود انتخاب مى‌کردند.
 نیکخواه در سال 1343 به ایران بازگشته و در جریان ترور نافرجام شاه، بازداشت و روانه زندان  شد.  چون وى در زندان به موضع ندامت و توبه مى‌افتد، مورد عفو ملوکانه (!) قرار مى‌گیرد و بلافاصله از  زندان آزاد مى‌گردد و پس از آزادى در سال 1344 به ساواک مى‌پیوندد و در راستاى سیاست آن حرکت  مى‌کند.  او براى سپاسگزارى و قدردانى از لطف شاهنشاه، خدمت‌گزارى به دربار را برعهده مى‌گیرد و  خود از تئوریسین‌هاى ایدئولوژى شاهنشاهى مى‌شود.   

مهمترین گروه‌هاى تشکیل دهنده کنفدراسیون
 حضور این گونه افراد با گرایش و اندیشه‌هاى مختلف، سبب ساز چندگانگى و انشعاب در ساختار  اتحادیه ملى (کنفدراسیون) شد؛ به طورى که گروه‌هاى متعددى در تشکیل و اداره کنفدراسیون مشارکت  داشتند. عمده این گروه‌ها عبارت بودند از :  1ـ حزب توده ایران  2ـ جبهه ملى ایران در خارج از کشور  3ـ جامعه سوسیالیست‌هاى ایران در اروپا  4ـ سازمان انقلابیون کمونیست  5 ـ سازمان انقلابى حزب توده ایران  6ـ سازمان طوفان 
 
 ریشه‌هاى حزب توده ایران در تشکل‌هاى دانشجویى
 در این تقسیم بندى مى‌بایستى شخصیت‌هاى مستقل مذهبى همچون شهید مصطفى چمران را نیز  لحاظ کرد که در بخش جنبه‌هاى مثبت کنفدراسیون به سراغ آنان خواهیم رفت.
 در ابتداى فعالیت کنفدراسیون سه جناح به وجود آمده بود : انجمن مونیخ که زیر چنگ توده‌اى‌ها بود،  انجمن پاریس که به طور عمده زیر نفوذ نیروى سوم قرار داشت و انجمن لندن که مجموعه‌اى از این‌ها بود.  البته جبهه ملى در این زمان به عنوان یک تشکیلات مستقل فعالیت نداشت و با حزب ایران فعالیت مى‌کرد.  حزب توده، تا این دوره فعالیت چندانى نداشت اما از سابقه طولانى در میان دانشجویان برخوردار بوده  است به طورى که در سال‌هاى پس از جنگ دوم جهانى، تنها مؤسسه آموزش عالى کشور یعنى دانشگاه  تهران تحت سلطه سیاسى این حزب در آمده بود.
 در سال 1943 (1322) تعدادى از مدارس عالى فنى و نیز دانشکده الهیات تحت یک واحد ادارى  مشترک در آمدند و دانشگاه تهران را تشکیل دادند. دانشگاه در آن دوران به شدت تحت کنترل بود، اما در  سال‌هاى 54 ـ 1942 (33ـ 1321) که ریاست این دانشگاه بر عهده على‌اکبر سیاسى قرار گرفت،  فعالیت‌هاى سیاسى اوج گرفت. در بهار 1322 سازمان جوانان حزب توده در محوطه دانشگاه یک  باشگاه و یک اتحادیه دانشجویى تشکیل داد. در سال 1945 (1324) این اتحادیه به عنوان تنها نماینده  رسمى دانشجویان در دانشکده‌هاى حقوق، علوم، فنى، ادبیات، پزشکى، دندان پزشکى و داروسازى معرفى شد. در پاییز 1327 اتحادیه مزبور علیه قانون منع فعالیت‌هاى سیاسى آن دانشجویان، در محوطه  دانشگاه دست به تظاهرات موفقیت‌آمیزى زد. در اوایل دهه 1330 منابع گوناگون تأیید کردند که بیش از  نیمى از دانشجویان دانشگاه تهران یا از اعضاى حزب توده و یا از هواداران آن به شمار مى‌آیند.  در اوت 1946 (1325)، حزب توده در کنگره اتحادیه بین‌المللى دانشجویان (IUS)  شرکت کرد. ایناتحادیه به دنبال پیروزى متفقین در جنگ دوم جهانى و به صورت یک سازمان جهانى دانشجویى با  رضایت سازمان‌هاى کشورهاى مختلف شکل گرفته بود. مقر اتحادیه بین‌المللى در شهر پراگ کشور  چکسلواکى قرار داشت. ایالات متحده، شوروى و بسیارى دیگر از کشورهایى که بعدها در طول جنگ  سرد در جناح‌هاى مخالف قرار گرفتند عضو این اتحادیه بودند.
«انور خامه‌اى» نماینده حزب توده در کنگره اتحادیه بین‌المللى دانشجویان بود که به عضویت اولین  شوراى نظارتى کنگره در آمد. اگر چه در ابتدا، داراى اکثریت بودند اما اتحادیه، شکل دموکراتیک و  کثرت‌گرا داشت و دیرى نگذشت که این وضع تغییر کرد. در سال 1948 (1327) با روى کار آمدن  کمونیست‌ها در چکسلواکى درگیرهایى آغاز شد. در ماه سپتامبر 1949 (1328) وقتى که اتحادیه ملى  دانشجویان یوگسلاوى با فشار شوروى‌ها از اتحادیه بین‌المللى دانشجویى اخراج شد، اوضاع به مراتب  بدتر گشت. در اواخر همان سال، اتحادیه‌هاى ملى دانشجویى آمریکا و اکثر کشورهاى اروپایى اتحادیه  بین‌المللى را ترک کردند و در سال 1952 (1331) با نظارت کشورهاى اسکاندیناوى، سازمان رقیب  دیگرى به نام «کنفرانس بین‌المللى دانشجویى، دبیرخانه هماهنگ کننده» یا به طور اختصار  «ISC/SOSEC» را تشکیل دادند. البته هر دوى این تشکیلات دانشجویى در طول دهه 1960 (1340) با  جنبش ایرانى در ارتباط بودند.
 در بهمن 1327 به دنبال سوء قصد به جان شاه، فعالیت حزب توده و گروه‌هاى وابسته به آن، در ایران  غیرقانونى اعلام شد و سازمان‌هاى دیگرى از جمله سازمان دانشجویان دانشگاه تهران که در بهار 1329  شکل گرفته بود به راه خود ادامه داد. این سازمان، یک مجله دانشجویى به نام «دانشجو» نیز منتشر مى‌کرد.
 بدین ترتیب در اواخر دهه 1320 و در اوایل سال‌هاى دهه بعد، دانشجویان هوادار حزب توده،  همچنان سلطه و نفوذ خود را بر دانشگاه تهران حفظ کردند. براساس گفته مهندس مهدى بازرگان (که در  سال‌هاى 51 ـ 1950 (30 ـ 1329) رییس دانشکده علوم و فنون بود)؛ آن روزها، مدیریت دانشگاه دچار  دردسر بزرگى به نام حزب توده بود. این تشکیلات از سال 1947 (1326) به بعد دانشجویان را تحریک  مى‌کرد به طورى که در سال 1951 (1330) [به گفته‌ى بازرگان] «ما از هر طرف تحت محاصره عناصر  توده‌اى بودیم. از دانشجو و استاد دانشگاه گرفته تا کارمندان ساده دفترى و حتى نظافتچى‌هاى محوطه  دانشگاه؛ دانشجویان کمونیست همه باشگاه‌هاى دانشگاه را تحت نظارت خود داشتند و از همه بدتر آن که  مرتب در امور آموزشى و کتاب‌هاى درسى دخالت مى‌کردند، کمونیست‌ها آن چنان نفوذ گسترده‌اى  داشتند که مدیریت دانشگاه بر اوضاع کنترلى نداشت.» 
براى مقابله با این حضور گسترده و ناگهانى دانشجویان توده‌اى، اولین انجمن اسلامى دانشجویان در  دانشکده پزشکى دانشگاه تهران در سال 1323 تشکیل شد و «دکتر عطاءاللّه‌ شهاب پور، مهندس مهدى  بازرگان، مرحوم آیت‌اللّه‌ سید محمود طالقانى و دکتر یداللّه‌ سحابى» از رهبران آن بودند. ولى فعالیت‌هاى  انجمن به طور عمده مذهبى بود و انجمن سعى داشت تا آن چه را که تبلیغات ضد اسلامى دانشجویان  توده‌اى و بهایى مى‌دانست، خنثى کند. بعدها انجمن‌هاى مشابهى در شهرهاى مشهد، شیراز و تبریز  تشکیل شد، اما در این دوران، انجمن اسلامى دانشجویان، فعالیت‌هاى سیاسى و یا تأثیر قابل ملاحظه‌اى  نداشت. 
در دوران نخست وزیرى مصدق و از طریق هواداران جبهه ملى، قدرت بلامنازع توده‌اى‌ها در میان  دانشجویان دانشگاه‌هاى کشور به مبارزه طلبیده شد. در سال‌هاى 32 ـ 1330 جبهه ملى، مجله‌اى با  عنوان «دانشجویان ایران» منتشر کرد و در سال 1953 (1332) جبهه ملى، به ویژه شاخه سوسیالیستى  آن، با چیرگى حزب توده بر دانشگاه تهران به مقابله برخاست. آخرین شماره «دانشجویان ایران» تیر ماه  1332 منتشر شد و پس از کودتاى 28 مرداد، انتشار مجله متوقف گشت. 
پس از کودتا، جریانى تحت عنوان جنبش مقاومت ملى که ائتلافى غیر منسجم از بعضى گروه‌هاى  جبهه ملى بود، مدت کوتاهى مقاومت را ادامه داد. در پاییز 1332 تظاهرات پراکنده‌اى در دانشگاه تهران و  یا بازار، در اعتراض به محاکمه مصدق و نیز برقرارى روابط دیپلماتیک با انگلستان (که در دوران نخست  وزیرى مصدق قطع شده بود) برگزار شد. در آذر ماه، دیدار رسمى «ریچارد نیکسون» (که در آن زمان  معاون رییس جمهور آمریکا بود) از ایران، باعث ناآرامى‌هاى دیگرى شد. در همان ماه، تظاهرکنندگان به دانشگاه تهران و بازار هجوم آوردند. در 16 آذر 1332 یعنى یک روز قبل از ورود نیکسون به ایران،  سربازان و واحدهاى ویژه ارتش، دانشگاه را مورد تاخت و تاز قرار دادند و وارد کلاس‌ها شده و به سوى  دانشجویان آتش گشودند. صدها دانشجو بازداشت و یا مجروح گشتند و سه دانشجو به نام‌هاى «مصطفى  بزرگ نیا»، «آذر شریعت رضوى» و «ناصر قندچى» جان باختند. بعد از این حادثه، دیرى نگذشت که  شبکه سیاسى و نظامى حزب توده نابود شد و جبهه ملى که از خیلى پیشتر از هم پاشیده بود به طور کامل از  حرکت ایستاد. 
بدین ترتیب حزب توده‌اى که در این زمان به مرز نابودى رسیده بود، بعدها در ساختار کنفدراسیون  نفوذ یافت. خانبابا تهرانى در خاطراتش مى‌نویسد:  «که حزب توده در دوره‌ى نخست شکل‌گیرى کنفدراسیون فعالیت چندانى نداشت.»  و مى‌افزاید :  «[اما] پس از چندى، یکى دو نفر از توده‌اى‌هاى استخوان‌دار، از جمله داود نوروزى که در برلن شرقى زندگى مى‌کرد،  روزنامه‌اى به نام «صبح امید» را در یک ورق انتشار داد، ولى این نشریه هنوز ارگان رسمى حزب محسوب نمى‌شد.  عده‌اى از اعضاى مرکزى حزب نیز تا آن زمان در مسکو بوده و به آلمان شرقى انتقال پیدا نکرده بودند. گویا آن زمان،  رهبرى حزب توده با استدلال [توجیه] وجود امکان فعالیت در اروپاى غربى براى حزب، روس‌ها را قانع مى‌کند تا با  انتقال کمیته مرکزى حزب از شوروى به آلمان شرقى موافقت کنند. از اواسط سال 1958 (1337) به تدریج کارداران  رهبرى حزب ، ساکن آلمان شرقى شدند و براساس مصوبات پلنوم چهارم، آغاز به فعالیت و سازماندهى تشکیلات  حزب در اروپاى غربى کردند.» 
«احسان طبرى» نیز در تحلیل از عملکرد حزب توده در سال‌هاى 1335 تا 1357 در داخل و خارج  از ایران، که از آن جمله حضور در کنفدراسیون را نیز در بر مى‌گیرد، چنین بیان مى‌کند :  «در تمام این دوره طولانى، که از سال 1335 آغاز و به سال 1357 ختم مى‌شود؛ کار حزب توده در داخل ایران بازى  با عمال ساواک به نام «سازماندهى» و در خارج، ستیز ایدئولوژیک با گروه‌هاى ملى‌گرا و «چپ» در کنفدراسیون  بود.» 
در سال‌هاى اوج اتحادیه نیز برخى علیه حزب توده و حضور آن در اتحادیه قد علم کردند و با دلایل و   
شواهد گوناگونى خواستار جدایى این حزب از اتحادیه شدند که از آن جمله ادعاى وابستگى و تبعیت  رهبران حزب توده از شوروى بود. 
در واقع سیاست حزب توده درباره کنفدراسیون، تابع و محصول مشى عمومى حزب و تصورى بود که  احزاب کمونیست روسى از سازمان‌هاى سندیکایى داشتند. براى آنها سازمان دانشجویى نیز اهرمى در  پیش برد سیاست عمومى حزب به شمار مى‌آمد و در نهایت وسیله‌اى براى اعمال فشار به رژیم‌هاى حاکم  و گرفتن امتیاز محسوب مى‌شد. میان حزب و سازمان سندیکایى تقسیم کار معینى وجود داشت که دامنه و  حوزه عمل آن را حزب تعیین مى‌کرد و کنفدراسیون کمترین شباهتى به چنان سازمانى نداشت.
 رقابت در صحنه کنفدراسیون روز به روز شدت مى‌یافت و حزب توده نمى‌خواست در کنار خود،  رقیبى را تحمل کند که دیگر به مانعى جدى در راه پیش برد عقایدش در میان توده دانشجو تبدیل شده بود.  حزب توده با این واقعیت رو به رو بود که شمار هوادارانش به تدریج براثر مخالفت‌هاى متعدد دیگران در  کنفدراسیون، از هر کنگره به کنگره‌اى دیگر، تقلیل مى‌یافت. تا آن جا که در آستانه تشکیل کنگره دهم  کنفدراسیون در دى ماه 1348 (ژانویه‌ى 1969) جز در چند واحد اتریش و ایتالیا و اقلیت ناچیزى در  آلمان، قدرت نفوذى نداشت. 
گروه تشکیل دهنده دیگرى که در ساختار کنفدراسیون سهم قابل توجهى داشت، «سازمان انقلابى  حزب توده ایران» بود. بازتاب شکست و تجربه سال‌هاى 1342 ـ 1339 در ذهن جوانان ایرانى متشکل  در صفوف کنفدراسیون، انعکاس روشن این واقعیت بود که آنان از امید به کارایى اشکال مسالمت‌آمیز  مبارزه، دست نشسته‌اند. تکرار این تجارب، آن هم هنگامى که کوبا و الجزایر از راه و آزمایشى دیگر به  پیروزى رسیده بودند، تکرار خطاهاى جبران‌ناپذیر و تکرار دور باطلى تصور مى‌شد که بار دیگر در  سرکوب قیام پانزدهم خرداد 1342 تظاهرى خونین مى‌یافت. واقعیتى که در باور دانشجویان ایرانى،  تبلور عدم کارایى و عدم قابلیت سازمان‌ها و ابزارهاى سنتى گذشته در غلبه بر دیکتاتورى و استبداد به  شمار مى‌آمد و رهبران مسالمت جو و گریزپاى سنتى، سالیان متمادى، حقانیت و کارایى آن را موعظه  کرده بودند. این رهبران، سواى مصدق که او نیز تازه در تبعید بود، در پى هر شکستى، در توجیه کردار  نابخردانه خود، با تکیه بر همان سنت‌ها، بردبارى و انتظارى بیهوده را متذکر شده بودند. بردبارى و   
انتظارى که جنبش دمکراتیک مردم ایران را در سال‌هاى دور و نزدیک از شکستى به شکستى دیگر و از  اسارتى به اسارتى دیگر کشانده بود. شکستى که در باور دانشجویان ریشه در ماهیت مبارزه مسالمت‌آمیز  و سنتى و طرز تلقى محافظه کارانه از نبرد اجتماعى داشت.
 در چنین فضایى بود که جوانان متشکل در صفوف کنفدراسیون با بریدن از رهبران گذشته،  سازمان‌هاى سنتى و اشکال کهنه مبارزه، با این سنت که در باور آنان به شکست، اسارت و به انتظارهاى  بى‌پایان ختم مى‌شد، قطع رابطه مى‌کردند. 
در واکنش به اوضاع ایران و تحولات بین‌المللى آن بُرهه بود که جوانان وابسته به حزب توده در غرب  (شمارى از آنان نیز در کنفدراسیون عضویت داشتند)، در بهمن ماه 1342 (فوریه 1964) نخستین  کنفرانس تدارکاتى تشکیل و «سازمان انقلابى حزب توده ایران در خارج از کشور» را در شهر مونیخ  تشکیل دادند. شمارى از شرکت کنندگان در این نشست، روزگارى عضو سازمان جوانان حزب توده در  ایران بودند. در واقع این سازمان انقلابى جدیدالتأسیس، انشعابى بود که ضربه بر وحدت و حیثیت حزب  توده وارد آورد و این گروه از جوانان ناراضى کنار گرفته، از حزب توده رهبران حزب را متهم به  «سازشکار» و «غیر انقلابى» کردند این گروه به صراحت رهبران حزب (که در آلمان شرقى به سر  مى‌بردند) را به دست شستن از مبارزات انقلابى متهم مى‌کردند.
چندى بعد، در بهار 1343 (1965) نخستین کنگره سازمان انقلابى در شهر تیرانا، پایتخت آلبانى  تشکیل شد. البته رشد این نارضایتى و شکل‌گیرى این سازمان انقلابى، ریشه‌اى نیز در خارج داشت و از  اختلافاتى که در جنبش بین‌المللى کمونیسم به دلیل مخالفت حزب کمونیست چین با رهبرى اتحاد  شوروى در بلوک سوسیالیسم پدیدار شده بود، منبعث مى‌گردید. به طورى که در سال 1963 (1342)  حزب کمونیست چین اعلام کرد:  «تجربه سوسیالیسم در اتحاد شوروى شکست خورده و به جاى آن سیستم سرمایه‌دارى در شوروى رشد کرده است».
در سال 1968 (1347) به دنبال حمله نیروهاى پیمان ورشو به چکسلواکى، حزب کمونیست چین،  شوروى‌ها را «سوسیال امپریالیسم» یا قدرتى امپریالیستى که ماسک سوسیالیسم بر چهره زده است،  معرفى نمودند و سرانجام در اوایل سال‌هاى دهه 1970 (1350) چینى‌ها به طور رسمى ادعا کردند که  شوروى‌ها یک قدرت امپریالیستى به مراتب خطرناک‌تر از ایالات متحده هستند. بدین ترتیب در طول   
دهه 1960 (1340)، مائوئیسم به صورت رقیب اصلى الگوى شوروى پدیدار شد و آثار «مائوتسه  تونگ» رهبر حزب کمونیست چین نفوذ بسیارى پیدا نمود به ویژه آن که در این نوشته‌ها، برداشت  ساده‌گرایانه‌اى از مارکسیسم را، با ستایش جوامع دهقانى (به مثابه نیروهاى اصلى انقلاب جهانى علیه دو  ابرقدرت) ترکیب مى‌کردند. این چشم‌انداز نوین انقلابى با ویژگى‌هاى به ظاهر جهان شمولى خود که هم با  اتحاد شوروى و هم با ایالات متحده مخالفت مى‌کرد، نه فقط براى مبارزان چپ‌گرا بلکه براى عناصر  ناسیونالیست رادیکال نیز جذابیت داشت. 
در یک چنین حال و هوایى بود که ناراضیان حزب توده و عناصر چپ‌گراى جبهه ملى، بیش از پیش به  هم نزدیک شدند، هر دو از مواضع چین در مقابله با ابرقدرت‌ها حمایت و از خط مشى و ضرورت مبارزه  مسلحانه انقلابى با الگوى چینى و کوبایى دفاع مى‌کردند. با این زمینه خارجى یا به زبانى بهتر بین‌المللى،  سازمان انقلابى حزب توده ایران شکل گرفت که بنیان گزاران آن را چنین نام برده‌اند :
 «دکتر فریدون کشاورز»، عضو کمیته مرکزى حزب توده و وزیر کابینه قوام‌السلطنه؛ «مهدى خانبابا  تهرانى» عضو کنفدراسیون و از رهبران این تشکیلات؛ «کورش لاشایى» که براى حرکتى مسلحانه به ایران  آمد. و پس از دستگیرى با ساواک همکارى کرد؛ «محسن رضوانى»، «بیژن حکمت» و «پرویز نیکخواه»  که مختصرى از او بیان شد، وى حرکت مسلحانه را تبلیغ مى‌کرد. اینان با انشعاب از حزب توده که سرانجام  دستگاه رهبرى آن را نیز فرا گرفت، بزرگترین انشعاب را در تاریخ آن حزب پس از جدایى «خلیل ملکى»  و یارانش دامن زدند و تقریبا تمامى سازمان حزب در غرب را از پیکره آن تشکیلات جدا کردند. آنها با  تبلیغ مبارزه مسلحانه و عملیات پارتیزانى، گروه‌هایى را براى آموزش جنگ چریکى به کوبا و چین  فرستادند و فصل تازه‌اى را در تاریخ جنبش چپ ایران گشودند. این جریان در خارج از مرزها نیز به  موفقیت‌هایى دست یافت به طورى که توانست نظر مقامات چینى را جلب نموده و در پى آن، برخى از  اعضاى آن، مسافرتى به پکن داشته و حتى مدتى، رادیو فارسى پکن را راه‌اندازى کردند. از نظر جناح  بندى سیاسى در سال 1971 (1350) نفوذ آنها به اوج خود رسید و در ترکیب انتخاب، دبیرانى دبیرخانه  را تشکیل مى‌دادند که عبارت بودند از : منوچهر حامدى (امور تشکیلات و دفاعى از جبهه ملى، شاخه  خاورمیانه)، مجید زربخش (انتشارات و توسعه از جناح کادرها)، هوشنگ امیرپور (امور فرهنگى از  سازمان انقلابى)، داوود غلام آزاد (امور بین‌الملل از جبهه ملى، جناح کارگر) و منوچهر اوحدى (امور مالى از سازمان انقلابى).
 با این حال کنفدراسیون به صورت رسمى هرگز مواضع این گروه را (که به مائوئیست‌ها یا هواداران  چین معروف بودند) نپذیرفت. در حقیقت در اوایل سال 1971 (1350) که ایران به دنبال ایالات متحده،  روابط دیپلماتیک با جمهورى خلق چین برقرار کرد، کنفدراسیون آشکارا به انتقاد از خط مشى سیاسى  چین پرداخت.
 در ماه مه 1971 (1350) کنفدراسیون با انتشار نامه‌اى سرگشاده خطاب به دولت جمهورى خلق  چین، نسبت به دعوت و دیدار رسمى خواهر شاه، اشرف پهلوى به پکن اعتراض کرد. در پى این دعوت،  گروه‌هاى مائوئیست نیز این دیدار را محکوم کردند.
در همان زمان جناح‌هاى دیگر، سیاست خارجى چین را به طور مستقیم مورد حمله قرار دادند. بدین  ترتیب سال 1971 (1350) در حقیقت سالى بود که گرایشات مائوئیستى به طور فزاینده‌اى مورد انتقاد  شدید قرار گرفت. جناح‌هاى جبهه ملى که در این زمان در اقلیت بودند از فرصت استفاده نموده و مبارزه  قاطعى علیه مائوئیسم به راه انداختند و روابط رو به گسترش دولت چین با ایران را به باد حمله گرفتند.  علاوه بر آن دیرى نپایید که سازمان‌هاى وابسته به جبهه ملى در خاورمیانه بر امواج تبلیغات هوادارى از  مبارزه مسلحانه چریکى سوار شدند و بدین طریق برترى و وجهه خاصى در کنفدراسیون به دست  آوردند.   

جناح جبهه ملى
 جریان جبهه ملى و نفوذ و حضور آن در کنفدراسیون خود سیر مشابهى دارد، به طورى که تحولاتى که  جوانان وابسته به حزب توده را به شورش در برابر رهبرى و انشعاب از حزب سوق داد، در مورد فعالان  جبهه ملى در خارج از کشور نیز کم و بیش تأثیرى یکسان برجاى گذاشت. جوانانى که در فاصله سال‌هاى  1342 ـ 1339 از رهبران جبهه ملى دوم سر خورده و آنان را به عدم قاطعیت، کرنش و مماشات در برابر  دستگاه حکومت متهم مى‌ساختند با تشکیل جبهه ملّى سوم، مدتى بود که از اعتقاد به کارایى اشکال سنتى  مبارزه بریده و به نتایج تازه‌اى رسیده بودند.
 با تشکیل جبهه ملى سوم، هر چند مبارزه میان جریان‌هاى درونى آن پایان نیافته و کشمکش‌ها ادامه  داشت، اما جوانان عضو جبهه ملى در اروپا و آمریکا، که تا اندازه‌اى تحت تأثیر همان عواملى که حزب  توده را به انشعاب کشانده بود، فعالیت سیاسى خود را سامان دادند. بر همین پایه، آنان نیز به نظریه  ضرورت مبارزه مسلحانه و کار چریکى در ایران کشیده شدند و در این راه، کوشش‌هایى نمودند. از میان  جریان‌هاى درون جبهه ملى در اروپا و آمریکا، چه آنها که از لحاظ نظرى به گرایش‌هاى چپ تمایل یافتند  و چه آنها که باورهاى مذهبى داشتند، هر یک به نوبه خود، افرادى را براى آموزش کارهاى چریکى به  مصر و الجزایر فرستادند.
 نشریه ایران آزاد، ارگان سازمان‌هاى جبهه ملى ایران در اروپا، طى مقاله‌اى در مرداد 1344 (اوت  1965) پیرامون تشکیل جبهه ملى سوم و ضرورت پرداختن به کار مسلحانه، چنین نوشت :  «مهمترین رویدادى که توجه همه مبارزان را به خود جلب کرده است و به عنوان نقطه عطفى در تاریخ مبارزات ملى به  شمار مى‌آید، اعلام شروع مرحله جدید مبارزه دیرین مردم به رهبرى جبهه ملى ایران و با تدوین اساسنامه جدید و  اعلامیه تیرماه 1344 مى‌باشد.  روزنامه ایران آزاد به لحاظ ارزش و عظمت این اقدام سیاسى مهم توجه خوانندگان عزیز را به عمق تحولات عظیمى  که در درون نهضت ملى عملا تحقق یافته و به خصوص نسل جوان را در مقابل وظایف و مسؤولیت‌هاى سنگین قرار  داده جلب مى‌کند...» 
نویسندگان نشریه ایران آزاد، در همان شماره، طى مقاله‌اى پیرامون انقلاب مشروطیت که با عنوان  «تحلیلى تاریخى از رفتار انقلابى در ایران» انتشار مى‌یافت، چنین انگاشتند که:  «جامعه بایستى براى استقرار یک حکومت ملى، از گذرگاه انقلاب گذر کند و براى استقرار نظم، هرگونه مسالمتى که  بوى سازش بدهد مطرود اعلام شود».
 انتشار مقاله دیگرى در همان شماره در بررسى موضوع سلطنت یا جمهورى در یونان، نشانه تمایلاتى  بود که در جبهه ملى، تازه و غریب مى‌نمود. تمایلاتى که با انتشار قسمت‌هایى از کتاب جنگ چریکى  «چه‌گوارا» انقلابى نام‌آور کوبایى، آن هم در نشریه جریانى که روزگارى نه چندان دور، در میتینگ جلالیه  تهران به برقرارى حکومت قانونى بسنده مى‌کرد، باورکردنى نبود.
 گرویدن جوانان به حرکت‌هاى انقلابى و بازتاب آن در حزب توده و جبهه ملى، در سیاست  کنفدراسیون نیز تأثیرات جدى باقى گذاشت. تأثیراتى که جنبه بارز آن، تقویت اتحاد در درون کنفدراسیون و گسترش پایه‌هاى توده‌اى آن سازمان بود. 
پیش از تحول، همکارى میان این دو جریان در صحنه کنفدراسیون همواره با کشمکش‌ها و موانعى  روبه‌رو بود. کشمکش‌ها و موانعى که بازتاب آن در کنفدراسیون، سرانجام در کنگره پاریس کار را به تفرقه  و جدایى کشاند. تبعیت حزب توده از شوروى و ستیز جبهه ملى با کمونیسم وجهه مهمى از این اختلاف به  شمار مى‌آمد. این مانع با کنار زدن حزب توده از سوى سازمان انقلابى و گرایش جبهه ملى به چپ مرتفع  شده بود.  

 جامعه سوسیالیست‌هاى ایران در اروپا
«جامعه سوسیالیست‌هاى ایران در اروپا» دیگر گروه مهم و بانفوذ در کنفدراسیون بود که در سال  1337 تشکیل شد، بنیان‌گزاران این جامعه که پیش از کودتاى 28 مرداد 1332 در حزب زحمت‌کشان  ملت ایران (نیروى سوم) به رهبرى خلیل ملکى فعالیت مى‌کردند، در فاصله کوتاهى نیروى فوق‌العاده‌اى  در میان جوانان و دانشجویان ایرانى خارج از کشور کسب کردند. آنان به ویژه در آغاز کار کنفدراسیون  صاحب نفوذ و اعتبار فراوانى در آن سازمان شدند. ارگان جامعه سوسیالیست‌ها، «ماهنامه سوسیالیسم»  بود و «امیر پیشداد»، «محمدعلى کاتوزیان»، «حمید عنایت» ، «ناصر پاکدامن» ، «حسین ملک» ، «حمید  محامدى» ، «مهدى آریان» ، «پرویز نیکخواه» ، «ابراهیم صیفى» ، «علیرضا دریابیگى» ، «احتشام  درخشان» ، «هوشنگ وزیرى» ، «پرویز مظفرى» ، «هوشنگ ساعدلو» ، «حسن مهاجرى» ، «هوشنگ  شیرین‌لو» ، «علیرضا مشایخى» و شمار دیگرى از فعالان آن محسوب مى‌شدند.
 با رشد گرایش‌هاى رادیکال و نظریه ضرورت مبارزه مسلحانه، این تشکیلات رفته رفته نفوذ خود را  در میان جوانان و دانشجویان ایرانى از دست داد و در سال 1353 فعالیت خود را تعطیل کرد. جامعه  سوسیالیست‌هاى ایرانى در اروپا، نخستین سازمان ملى و چپ در خارج کشور بود که پس از کودتاى 28  مرداد 1332، با تمایلات مارکسیستى و اعتقاد به «سوسیالیسم دمکراتیک» تشکیل شد و شانزده سال  فعالیت کرد.    

سازمان انقلابیون کمونیست
 دیگر گروه در این مجموعه، «سازمان انقلابیون کمونیست (مارکسیست، لنینیست)» مى‌باشد که در  میان دانشجویان ایرانى مقیم آمریکا، داراى نفوذ بود، و على‌رغم داشتن نفوذ و موقعیت، در ترکیب هیأت  دبیران کنفدراسیون شرکت نمى‌کرد. علت عدم شرکت آن اعتقاد به این مسأله بود که کنفدراسیون راه اصلى  مبارزه را بسته است و همچنین معتقد بود که شرکت در ترکیب هیأت دبیران کنفدراسیون، مانعى در راه  پرداختن به مسایل جدى‌تر مبارزه در ایران خواهد بود. با این همه، این باور تغییرى در این واقعیت نمى‌داد  که آن سازمان نیز، چون سایر جریان‌هاى سیاسى خارج از کشور در جنبش دانشجویى خارج درگیر  بود.  این سازمان را سومین گروه مهم در کنفدراسیون طى دهه 1970 (1350) مى‌دانند که مائوئیست  بوده، اما برخلاف گروه توفان و سازمان انقلابى با فراخوان براى سرنگونى رژیم شاه در کنفدراسیون  موافقت داشت. از آن جا که به نظر مى‌رسید سازمان انقلابیون کمونیست، خطى میانه را بین جناح جبهه  ملى از یک سو و جناح توفان و سازمان انقلابى از سوى دیگر در پیش گرفته است. دو رقیب ذکر شده  سازمان انقلابیون را «خط میانه» و هر یک دیگرى را «خط راست» مى‌نامیدند. 

این سازمان در ماه اوت 1975 (1354) و در بیست و سومین کنگره کنفدراسیون که در شیکاگو برگزار  شد، منشعب گردید و در سال 1976(1355) به گروه «پویا» پیوست.    حزب توفان
 «توفان» دیگر گروه مهم در ساختار کنفدراسیون بود که در پاییز 1343 (1964) هنگامى که هفت  عضو سازمان انقلابى، از آن جدا شدند، تشکیل شد. در ژانویه 1965 (1344) نخست نشریه رسمى خود  با عنوان توفان را منتشر کردند و بعدها در ژوییه 1967 (1346) این گروه، تشکیل سازمان مارکسیستى  لنینیستى توفان را اعلام نمود. در زمستان 1965 (1344) سه عضو ارشد کمیته مرکزى حزب توده به  اسامى : «احمد قاسمى» «غلامحسین فروتن» و «عباس سقایى» از این حزب اخراج شدند. فعالین  سازمان انقلابى با آنان تماس گرفته و جهت ترک آلمان شرقى، به آنان کمک نمودند ؛ این افراد نیز بعدها به  سازمان انقلابى پیوستند. فروتن و قاسمى در دومین کنگره سال 1965 (1344) در مقام دبیران کمیته  اجرایى سازمان انقلابى، انتخاب شدند. این کنگره، به طور رسمى تشکیل یک سازمان جدید را با خط  سیاسى «التقاطى» و بر مبناى پذیرش توأم الگوهاى انقلاب کوبا و چین اعلام کرد. با این حال، سازمان  انقلابى سیاست قاطعى در قبال حزب توده در پیش نگرفت و بر این اساس سه رهبر پیشین حزب توده  یعنى «فروتن، قاسمى و سقایى» در مقام مخالفت شخصى و سیاسى با این سازمان برآمدند. آن‌ها تأکید  داشتند که حزب توده در دوران استالین، حزب طبقه کارگران ایران بوده است و به همین جهت وظیفه  سازمان انقلابى، احیاى سنت‌هاى انقلابى حزب مى‌باشد. اما دیگر رهبران سازمان انقلابى معتقد بودند که  حزب توده، هرگز یک حزب راستین انقلابى طبقه کارگر نبوده و لذا تشکل حزبى اصیل باید در دستور کار  قرار گیرد. با این زمینه و مقدمه بود که در اواخر سال 1966 (1345) رهبران پیشین حزب توده از سازمان  انقلابى اخراج و به گروه توفان پیوستند. 
به واقع تشکیل سازمان مارکسیست ـ لنینیستى «توفان» دومین انشعاب در حزب توده ایران پس از  اختلاف بین اتحاد جماهیر شوروى و چین بود که به دنبال آن، مباحثاتى بین سران و فعالان حزب در گرفته  و هر روزه ابعاد وسیع‌ترى مى‌یافت. در نتیجه آن اختلافات احمد قاسمى و دکتر غلامحسین فروتن از  اعضاى کمیته مرکزى و همچنین عباس سقایى عضو مشاور، با صدور اعلامیه‌اى در تاریخ 15 مهر 1344  از حزب توده جدا شده و «سازمان توفان» را که تمایلات مائوئیستى داشت، تشکیل دادند. 
سازمان دهندگان توفان، یاران سابق خود را متهم مى‌کردند که سعى بر آن دارند مارکسیسم را به یک  ایدئولوژى غیر انقلابى اپورتونیستى، تبدیل کنند و همچنین ایدئولوژى شوروى که : «سرمایه‌دارى و  سوسیالیسم مى‌تواند همزیستى مسالمت‌آمیز داشته باشد.» کورکورانه پذیرفته‌اند.   نشریات وابسته به کنفدراسیون
 این گروه‌هاى تشکیل دهنده کنفدراسیون که در بضاعت این مجال به مهمترین آن‌ها اشاره شد؛ هر یک  به فراخور جناح خود، نشریاتى نیز منتشر مى‌کردند که مهمترین آنها از این قرار است :  1ـ نشریه «شانزده آذر» که اولین شماره آن در دسامبر 1961 «1340» منتشر شد. این نشریه ارگان  مرکزى کنفدراسیون جهان محصلین و دانشجویان ایرانى بود.   2ـ نشریه «پژوهش»، ماهنامه دانشجویان ایرانى در انگلستان که زیر نظر حمید عنایت، مهرداد بهار، حمید  محامدى، مسعود حقوقى و شیرین نفیسى منتشر مى‌شد و اشخاصى چون مسعود فرزاد و منوچهر ثابتیان  نیز، با آن همکارى داشتند.  3ـ نشریه «پیمان» ماهنامه‌اى که ارگان انجمن دانشجویان ایران دانشگاه لیدز انگلستان منتشر مى‌نمود و  زیر نظر جمشید انور، مسعود بدیعى، جمشید بهرامى، کوروش پارسا، على پژوهش، مصطفى سلامت و  فیروز شیروانلو اداره مى‌شد. این نشریه که مدیر ادارى آن «محمود میرشاه» بود به دو زبان فارسى و  انگلیسى انتشار مى‌یافت.  4ـ نشریه «پیوند»، مجله‌اى ادبى و اجتماعى بوده که توسط دانشجویان ایرانى مقیم مونیخ منتشر مى‌شد. 5ـ نشریه «همگام» که نشریه اتحادیه دانشجویان ایرانى مقیم هامبورگ بود.  6ـ نشریه «نبرد دانشجو» که ماهنامه انجمن دانشجویان ایران در شمال کالیفرنیا بوده است.  7ـ نشریه «رزم دانشجو»، نشریه تحقیقى سازمان دانشجویان ایرانى در آمریکا.  8ـ نشریه «خبر و گزارش» که متعلق به سازمان محصلین و دانشجویان ایرانى در پاریس بوده است.  9ـ نشریه «پویا» که متعلق به فدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانى در فرانسه بود.  10ـ نشریه «سپهر»، این نشریه به سازمان دانشجویان ایران شهر فرانکفورت تعلق داشت . 11ـ نشریه «پیک دانشجو»، ارگان سازمان دانشجویان ایرانى مقیم وین. 12ـ نشریه «روشنگر»، که نشریه خبرى سازمان دانشجویان ایرانى شهر هامبورگ و عضو کنفدراسیون  جهانى بود.  13ـ نشریه «پیام»، که نشریه سازمان محصلین و دانشجویان ایرانى شهر مانیس بوده است.  14ـ نشریه «خزر»، گاهنامه سیاسى، انتقادى و هنرى بوده است که توسط اتحادیه دانشجویان ایرانى مقیم  بلونیا منتشر مى‌شد.  15ـ نشریه «پویان»، متعلق به انجمن دانشجویان ایرانى برادفورد انگلستان. 16ـ نشریه «پیک مبارز»، متعلق به دانشجویان ایران در برلن غربى بوده است که نخستین شماره آن در  دسامبر 1977 (1356) منتشر شد.  17ـ نشریه «آرش» که متعلق به هسته استکهلم بوده و براى کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانى این  شهر منتشر مى‌شد و نخستین شماره آن در فروردین 1356 انتشار یافت.  18ـ نشریه «پیک خبر»، متعلق به انجمن محصلین و دانشجویان ایرانى مقیم فرانکفورت.   19ـ نشریه «صداى دانشجو» که نشریه بخشى از اعضاء و هواداران کنفدراسیون جهانى در انگلستان بوده  و نخستین شماره آن در دى ماه 1356 منتشر شد.  20ـ نشریه «خروش» که متعلق به اتحادیه دانشجویان ایرانى در آمریکا بوده است.  21ـ نشریه «مبارزه»، ارگان مرکزى فدراسیون محصلین و دانشجویان ایران در آلمان فدرال و برلن غربى. 22ـ نشریه «پژواک»، ارگان دفاعى کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانى.  23ـ نشریه «درفش»، ارگان شوراى دانشجویان ایرانى در شهر آخن آلمان.  24ـ نشریه «29 بهمن»، متعلق به سازمان دانشجویان ایرانى مقیم شهر تور.  25ـ نشریه «پاد»، ارگان فدراسیون انجمن دانشجویان ایرانى مقیم بریتانیا و ایتالیا.  26ـ نشریه «پگاه»، متعلق به انجمن دانشجویان ایرانى مقیم منچستر.  27ـ نشریه «پندار» که فصلنامه مستقل دانشجویى بوده و در کمبریج ماساچوست به چاپ مى‌رسید.
 این نشریات یکى از مهمترین منابع تحقیق در مورد کنفدراسیون مى‌باشند. در این میان به عنوان مثال  مى‌توان گزارش کامل فعالیت‌هاى کنفدراسیون را در دو نشریه رسمى این سازمان یعنى : ماهنامه «شانزده  آذر» و ارگان دفاعى آن به نام «پیمان»7 پیدا نمود.
 «شانزده آذر» از ماه نوامبر 1965 (1344) و «پیمان» (دوره جدید) از ژوییه 1968 (1347) به طور  مرتب به چاپ مى‌رسید. این نشریات تا انشعاب نهایى کنفدراسیون در سال 1975 (1354) به طور منظم  منتشر مى‌گشتند.
 اما مهمترین نشریه این کنفدراسیون فصلنامه فرهنگى «نامه‌هاى پارسى» نام داشت که ارگان  کنفدراسیون جهانى محصلین و دانشجویان ایرانى محسوب مى‌شد. این نشریه، ناشر افکار دانشجویان  ایرانى در اروپا بوده و در اردیبهشت 1338 با شمارگان 500 نسخه به چاپ مى‌رسید. اعضاى هیأت  تحریریه آن بدین قرار بوده است : امیر پیشداد سردبیر و حسین ملک، ناصر پاکدامن، مصطفى فرزانه، ناصر  عطار، فریدون داورپناه، حمید عنایت و مهرداد بهار سایر نویسندگان آن را تشکیل مى‌دادند.
 این نشریه که مهمترین نشریه کنفدراسیون بود به صورت نامرتب و به فاصله چند ماهه، منتشر  مى‌شد.    

جنبه‌هاى مثبت کنفدراسیون
 على‌رغم ضعف‌هاى بسیارى که منجر به فروپاشى شد؛ این کنفدراسیون از جنبه‌هاى مثبتى نیز  برخوردار بوده است، به شکلى که در جاى جاى تاریخ کوتاه آن، مى‌توان به لحظات و حوادث درخشانى  دست یافت.
 این امر نیز به خاطر سلامت تشکیل چنین اتحادیه‌اى بوده که در روند فعالیت خود به انحراف کشیده  شده است. از جمله موارد مثبت کنفدراسیون مى‌توان به انگیزه شکل‌گیرى این اتحادیه اشاره کرد که در آن،  احقاق حق و مبارزه با ظالم به شکل برجسته‌اى مطرح شده است و این مى‌تواند مهمترین جنبه مثبت این  اتحادیه باشد و در ادامه نیز شاهد حمایت و پشتیبانى از حرکت‌هاى انقلابى و حق طلبانه مردم ایران از  سوى این کنفدراسیون بوده‌ایم.
 البته در این میان، حضور و نفوذ سازمان‌هاى ساواک و سیا را نمى‌توان در تشکیلات کنفدراسیون  نادیده گرفت؛ زیرا نفوذ چنین عناصرى که سرانجام باعث فروپاشى کنفدراسیون شد بانى دورى این  اتحادیه از شخصیت‌هاى مذهبى بوده و این تشکیلات را از نزدیک شدن به گرایشات مذهبى منع مى‌کرد.  به شکلى که در ساختار و اساس کنفدراسیون اشتیاق و هم نوایى با جریانات مذهبى را شاهدیم. به عنوان  مثال : هنگام تبعید امام خمینى در خارج از کشور که بازتاب وسیعى در جهان داشته، دبیران کنفدراسیون  نسبت به تبعید حضرت امام اعتراض نموده و با ارسال نامه‌اى به تمام سازمان‌هاى دانشجویى خواستار  اقدامات ذیل شدند : «1ـ با تلگراف و یا نامه اعتراض‌آمیز به سازمان ملل متحد، مجلس ترکیه، حکومت ترکیه و سازمان دانشجویان ترکیه،  بازگشت و تأمین امنیت جانى ایشان را خواستار شوید.  2ـ در محل‌هایى که سفارت یا کنسول‌گرى ترکیه دایر است هیأتى از سازمان محلى و از طرف کنفدراسیون رجوع کرده  ضمن اعتراض به تبعید و بازداشت حضرت آیت‌اللّه‌ خمینى در کشور ترکیه، آزادى ایشان را خواستار شوید و همچنین  از آنان بخواهید که از ملاقات نمایندگان کنفدراسیون با حضرت آیت‌اللّه‌ جلوگیرى نکنند و خاطرنشان سازید، در  صورتى که در این موارد از طرف مقامات ترکیه اقدامى نشود، کنفدراسیون مجبور است اقدامات شدیدترى علیه آنان  به عمل آورد.  کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانى»  
فراتر از آن در سال 1965 (1344) کنفدراسیون اقدام به یک سلسله تماس‌هایى با آیت‌اللّه‌ خمینى کرد  که سال‌هاى چندى نیز ادامه یافت. به طورى که کنگره کلُن نامه‌اى سرگشاده به امام خمینى ارسال کرده و  طى آن از وى به دلیل به کارگیرى زبان جدید سیاسى، که توانسته است فرهنگ و اصطلاحات آشناى شیعه  را با فرهنگ مدرن و انقلابى در هم‌آمیزد و فرهنگ سیاسى نوینى خلق کند، تمجید نموده و از نقش وى در  فراخوانى «توده‌هاى کارگر و کشاورز» براى جهاد علیه آمریکا و «یزید زمان» که منظور شاه بود،  سپاسگزارى کرد. 
جداى از این ویژگى مهم این اتحادیه که نکته مثبت آن است و متأسفانه جدى گرفته نشد و در حد  بضاعت با شواهد و قراینى به آن پرداختیم، جنبه مثبت دیگر این تشکل، حضور شخصیت‌ها و جریان‌هاى  مذهبى در خود تشکیلات کنفدراسیون است به طورى که خانبابا تهرانى در خاطراتش پیرامون  کنفدراسیون و جریانات مذهبى، خاطرنشان مى‌کند :  «فعالیت جریان‌هاى اسلامى در خارج از کشور به دو دوره تقسیم مى‌شود.  در دوره اول چیزى به نام انجمن‌هاى اسلامى یا انجمن‌هاى دانشجویان مسلمان در خارج از کشور وجود نداشت.  بسیارى از افرادى که داراى تمایلات مذهبى و ملى بودند در چهارچوب کنفدراسیون فعالیت مى‌کردند.  از چهره‌هاى سرشناس این جریان مى‌توان از ابوالحسن بنى‌صدر، دکتر مصطفى چمران، صادق قطب‌زاده و...نام برد.  در دوره دوم، در بعضى از شهرهاى اروپا انجمن‌هاى اسلامى که فعالیت مذهبى داشتند، تشکیل شد. بعدها وقتى  بهشتى [شهید آیت‌اللّه‌ ... دکتر محمد بهشتى] به اروپا آمد در برخى از شهرهاى اروپا فعالیت انجمن‌هاى دانشجویان  مسلمان رونق گرفت. نشریه‌اى هم به نام مکتب [مبارز ]انتشار مى‌دادند که در آن، گاه متن سخنرانى‌هاى بهشتى درباره  ضرورت نظام ایدئولوژیک به چاپ مى‌رسید.» 
سخن فوق از کسى است که على‌رغم مخالفت با جریان‌هاى مذهبى، پرده از حضور این جریان در  کنفدراسیون برمى‌دارد و مدرک معتبر و غیرقابل انکارى است که برخى نویسندگان مغرض سعى در نفى  آن داشته و دارند.   

علل فروپاشى کنفدراسیون  
اما کنفدراسیون با آن همه اعضاء و رهبران شناخته شده و با نفوذ، عمرى کوتاه داشته و شاید بیش از دو  دهه دوام نیاورد. و این عمر کوتاه، معلول علت‌هاى بسیارى است که مى‌توان این موارد را تحت عنوان علل  فروپاشى کنفدراسیون مطرح کرد.
 مهمترین عامل در میان عوامل فروپاشى این اتحادیه، انشعاب در ساختار و تضعیف قدرت اجرایى آن  بود. به طورى که وحدت و یک‌پارچگى، که لازمه سلامت هر تشکلى است با ایجاد انشعاب در آن، از بین  رفته و در مدتى کوتاه، جنبشى که حدود دوهزار عضو داشته است، منحل گردید. البته این از هم گسیختگى  خود معلول عاملى چون سیاسى شدن صرف کنفدراسیون بود؛ زیرا در سال‌هاى نخست تشکیل، این  اتحادیه صرفا به دنبال حل مشکلات صنفى بود اما با پیوستن جناح‌هاى مختلف که به مهمترین آنها اشاره  شد، مسائل صنفى در حاشیه قرار گرفته و جناح‌هاى سیاسى حاضر هر یک جهت کسب نفوذ بیشتر و  همگام کردن دانشجویان با مشى سیاسى خود، باعث ایجاد رقابت‌هاى غیر سالم میان جناح‌ها شدند و در  نتیجه آن اتحادیه به طور مشخص در مسیر سیاسى قرار گرفته و غیر از فعالیت سیاسى، عمل دیگرى انجام  نمى‌داد.
 از مهمترین پیامدهاى سیاسى شدن کنفدراسیون، تضعیف و ناکارآمدى آن در برابر جریانات و  گروه‌هاى سیاسى مختلف با گرایش‌هاى متفاوت بود به طورى که هر کدام سعى داشتند دیدگاه‌ها و نظرات  خود را بر دیگران تحمیل کنند. هر چند که آن‌ها در محکومیت رژیم شاه و کوشش جهت افشاى ماهیت  سرکوب‌گر و دیکتاتور آن در خارج از کشور هم عقیده بودند، اما اختلافات و تشتت آراء این گروهها به  مرور در کنفدراسیون که بیش از هر چیز در زمینه سیاست دفاعى تبلور مى‌یافت، گسترش پیدا نمود، به  شکلى که این اختلافات، در جلسه بحث آزاد سیزدهمین کنگره فدراسیون آلمان که در مرداد 1353 (اوت  1974) در فرانکفورت برگزار شد، به نهایت خود رسید. در آن جلسه، «بهرام راد» (از رهبران سازمان  دانشجویان ایرانى در آمریکا)، با اشاره به دفاع کنفدراسیون از پرویز حکمت جو،  این اقدام را مغایر با  موازین آن سازمان دانسته و به انتقاد از سیاست دفاع کنفدراسیون پرداخت. وى ضمن بررسى  سیاست‌هاى شوروى، تأکید کرد که کمیته مرکزى حزب توده، عامل آن کشور بوده و حکمت جو که عضو  کادر رهبرى آن مى‌باشد جاسوس شوروى محسوب مى‌شود. او ضمن توضیح مواضع خود در این زمینه و  مقایسه میان آمریکا و شوروى، اضافه کرد :   «کنفدراسیون، به همان شکلى که از «ریچارد هلمز» سفیر آمریکا در ایران و جاسوس سازمان سیا در صورت  دستگیرى، دفاع نخواهد کرد، نمى‌تواند از جاسوس ابرقدرت دیگرى دفاع کند».
 این اظهارات (در آن زمان) جلسه سیزدهمین کنگره فدراسیون آلمان را متشنج کرد و خود مقدمه  تشنجات بعدى شد. تشنجاتى که بحث‌هاى بى‌پایانى را پیرامون ادعاى راد، سیاست دفاعى کنفدراسیون و  اصولاً نقش و وظیفه آن سازمان دامن زد. هیأت دبیران موقت کنفدراسیون، متعاقب جلسه بحث آزاد  کنگره فدراسیون آلمان، طى اطلاعیه‌اى با اشاره به آنچه رخ داده بود، اظهارات «راد» را محکوم کرد و  چندى بعد نیز به مناسبت ماه دفاع از جنبش خلق که از برنامه‌هاى دفاعى کنفدراسیون محسوب مى‌شد،  پوسترى را منتشر کرد که در آن، عکس حکمت جو در کنار عکس شمارى از شهداى جنبش، چاپ شده  بود. این بار، اقدام هیأت دبیران موقت بود که به تشنج دامن مى‌زد. بدون تردید این اقدام، به ظاهر تا آن جا  که مربوط به دفاع از زندانیان سیاسى، آن هم بدون توجه به ایدئولوژى و موضع سیاسى آنان بود، خالى از  اشکال مى‌نمود؛ اما چاپ عکس حکمت جو در آن جو تشنج‌آمیز، بیش از هر چیز هدف دامن زدن به  کشمکش‌ها و منازعات را دنبال مى‌کرد. 
یک چنین واکنش‌هاى نسنجیده و شتاب زده‌اى، پیامدهاى سوء بسیارى داشت که در تاریخ کوتاه  کنفدراسیون و به خصوص در آخرین سال‌هاى آن، بسیار به چشم مى‌خورد.
 البته اولین تنش در کنفدراسیون بین توده‌اى‌ها و طرفداران خلیل ملکى به وجود آمد و بعد اختلاف  میان طرفداران جبهه ملى و دیگران پدیدار شد و سپس نوبت مارکسیست‌ها رسید. ناگفته نماند که در  سال‌هاى نخستین حیات کنفدراسیون، اختلافات مسلکى درونى آن بیشتر دنباله و ادامه جریانات  اپوزیسیون داخل کشور بود. (به خصوص جریان استالینیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم و...)
 دکتر زیبا کلام در تحلیل خود از وضعیت درونى کنفدراسیون و روند سیاسى گرایى آن چنین  مى‌نویسد:  «کنفدراسیون على‌الاصول و برحسب ظاهر، تشکیلاتى دانشجویى بود. اساسنامه‌اش آن را سازمانى صنفى تعریف  مى‌کرد اما در عمل فعالیت‌هاى صنفى یا بهتر بگوییم ماهیت صنفى کنفدراسیون صرفا در حد حرف و اساسنامه باقى  ماند و از همان ابتدا کنفدراسیون در مسیرى کاملاً سیاسى قرار گرفت و اساسا به جز فعالیت‌هاى سیاسى، عمل دیگرى  انجام نمى‌داد. جدا از شرایط سیاسى و اجتماعى حاکم بر ایران که بالطبع ایفاى چنین نقشى را اجتناب‌ناپذیر  مى‌ساخت». 

دکتر زیبا کلام در ادامه به پیامدهاى روند سیاسى شدن چنین اشاره مى‌کند:  «روند سیاسى شدن کنفدراسیون، تبعات، خصلت‌ها و ویژگى‌هاى خاص خود را نیز خیلى سریع به درون این سازمان  کشاند. در واقع از همان اوایل تأسیس، کنفدراسیون عرصه فعالیت جریانات مختلف سیاسى شد. فعالین و بسیارى از  اعضاى آن قبل از این که عضو کنفدراسیون باشند، در حقیقت عضو تشکیلات و جریانات سیاسى [به ظاهر] مستقل  خود بودند». 
وابستگى این افراد به گروه‌ها یا جناح‌هاى خاص آن دوران، باعث دور ماندن کنفدراسیون از حقایق و  واقعیت‌ها شده و در ارائه تحلیل‌ها نیز به تحلیل‌هایى مى‌رسید که اعضاى آن را دچار سردرگمى و  بازداشتن از مقصود اصلى مى‌کرد. به عنوان مثال با از میان رفتن گروه‌ها در داخل کشور، اختلافات منبعث  از آنها در خارج از کشور نیز رفته رفته منسوخ شده و جاى خود را به جریانات تازه‌تر داد و موضوعاتى  ابهام‌انگیز و حاشیه‌اى براى افراد مرتبط با کنفدراسیون ایجاد کرد که از آن جمله مى‌توان به این موارد  اشاره نمود:
 آیا اتحاد جماهیر شوروى (سابق) سوسیال امپریالیسم است و در نتیجه تفاوت اصولى با امپریالیسم  آمریکا ندارد؟ آیا حزب توده را باید احیاء کرد و یا اساسا حزب طبقه کارگر جدیدى به وجود آورد؟ آیا  انقلاب در ایران بایستى مطابق الگوى انقلاب چین و نظرات مائوتسه تنگ مبنى بر محاصره شهرها از  طریق روستاها شکل گیرد و یا مطابق خط مشى مارکسیست‌هاى آمریکاى لاتین و مدل انقلاب کوبا  باشد؟ آیا طبقه کارگر، باید که صنف خود را در همان ابتدا از صف بورژوازى ملى جدا سازد و یا این که این  پروسه باید در مراحل بعدى جنبش صورت پذیرد؟ آیا دهقانان در ایران مى‌توانند نقش رهبرى را در  بینش انقلابى ایفا کنند و یا این که این رسالت بر دوش طبقه کارگر است؟ آیا دهقانان مى‌توانند متحد بالقوه  پرولتاریا باشند یا نه؟ آیا ایران در مرحله گذر از مرحله فئودالیسم به سرمایه‌دارى است یا این که  ویژگى‌هاى عمده جامعه ایران عبارت است از جامعه‌اى نیمه فئودال، نیمه صنعتى و...؟
  این بحث‌ها که نشأت گرفته از اختلافات میان جناح‌ها در طول سال‌هاى میانى دهه 1340 تا اوایل  دهه 50 بود به سرعت در تشکیلات کنفدراسیون رسوخ پیدا کرده و موجب از هم‌گسیختگى و انشعاب در آن شد.
 بدین ترتیب این اختلافات و پیامدهاى آن بخش عمده‌اى از توان و انرژى کنفدراسیون را به خود  اختصاص مى‌داد اما در کنار این عوامل به علت مهمتر دیگرى برمى‌خوریم که باعث بى‌اعتمادى اعضاء و  گروه‌هاى وابسته به جناح‌هاى مختلف نسبت به کنفدراسیون شد و آن نفوذ مأمورین ساواک و بعدها نفوذ  و سیطره سازمان جاسوسى آمریکا (سیا) در این تشکیلات بود.
 بدون تردید تشکیلات عریض و طویلى به مانند کنفدراسیون آن هم در خارج از کشور، با مشکلات  مالى، سیاسى، فرهنگى و فعال بودن گروه‌هاى «با نام» و «بى‌نام» و حضور هزاران ایرانى دانشجو در  آمریکا مواجه بوده و بنابراین با این همه معضل و گرفتارى، نمى‌توانست مصون از نفوذ عناصر مرموز  باشد. وقتى ساواک در «حزب توده»، «جبهه ملى»، «حزب ایران»، «نهضت آزادى» و... نفوذ داشته باشد،  به طور مسلم در کنفدراسیون نفوذ کردن و با برنامه در آن حضور داشتن، کار سختى به نظر نمى‌رسد! البته  با توجه به فراز و نشیب‌ها، مواضع متضاد و گاه متعارض در طول عمر کوتاه کنفدراسیون (که به مواردى از  آنها اشاره شد)، علاوه بر حضور گروه‌ها و احزاب معارض و متعدد، حضور عناصر امنیتى کشور نیز امرى  طبیعى بود. چرا که بیم لطمه به حیثیت حکومت پهلوى در میان بوده و همین مورد، مى‌تواند دلیل لازم و  کافى براى نفوذ و حضور ساواک تلقى شود.
 سرهنگ غلامرضا نجاتى در کتاب تاریخ بیست و پنج ساله ایران با اعتراف به نفوذ ساواک در  کنفدراسیون، مى‌نویسد :  «یکى از زیان‌هاى تبدیل کنفدراسیون از یک سازمان مخفى و سندیکایى به سنگر سیاسى ؛ آزادى عملِ فعالیت  مأموران سازمان امنیت [ساواک] در درون آن بود. بدین ترتیب که چون کنفدراسیون علنى بود، مأموران سازمان  امنیت به آسانى مى‌توانستند فعالان اصلى را شناسایى کنند و براى آنها پرونده بسازند. افزون بر این، سازمان امنیت،  عده‌اى از عوامل خود را به عنوان دانشجو به اروپا و آمریکا مى‌فرستاد تا عضو انجمن دانشجویان شوند و از این راه به  کنگره‌ها و نشست‌هاى کنفدراسیون دست یابند و از اخبار و تصمیم‌گیرى‌هاى رهبران سازمان، قبل از آن که به مرحله  اجرا درآید، آگاه گردند. زیان دیگر تبدیل کنفدراسیون به سازمان سیاسى این بود که عده‌اى از بهترین فرزندان مملکت  که در بهترین دانشگاههاى کشورهاى اروپا و آمریکا درس خوانده بودند، به دلیل فعالیت‌هاى سیاسى در کنفدراسیون  و از بیم ایجاد مزاحمت از سوى نیروهاى امنیتى ایران در اروپا و آمریکا ماندگار شدند.»  «مسعود بهنود» نیز در این باره چنین مى‌نویسد: «یکى از فعال‌ترین بخش‌هاى ساواک فعالیت‌هاى خارج از کشور بود. در آن جا ساواک با نفوذ در کنفدراسیون و  گروه‌هاى مخالف مى‌کوشید تا رهبران آنها را به دام اندازد. از این طریق، بسیارى از افراد پس از پرویز نیکخواه به رژیم  پیوستند که مهمترین آنها «کورش لاشایى» بود که سال‌ها دبیرى کنفدراسیون را برعهده داشت.»  وى در ادامه به شیوه نفوذ ساواک در این تشکل اشاره کرده و مى‌افزاید:  «ساواک براى قدرت‌نمایى، سریع‌تر از آن که تصور مى‌رفت، یک گروه مائوئیستى را به دام انداخت. اعضاى آن چنان  به سرعت اعتراف به گناه کردند که احتمال صحنه‌سازى مى‌رفت.  ساواک به ریاست نصیرى، هنرنمایى کرد؛ دستگیرشدگان که در رأس آن‌ها یک عضو سابق کنفدراسیون دیده مى‌شد،  در جلسات توجیهى و تبلیغى با نتایج اصلاحات ارضى، سپاه دانش و دیگر اصول «انقلاب سفید» آشنا شدند.  پرویز نیکخواه، رهبر گروه، داوطلبانه جزوه‌هایى در تحلیل اصلاحات ارضى و مقایسه آن با انقلاب مائو و شیوه‌هاى  او پس از پیروزى نوشت و این شیرین‌کارىِ یک فارغ‌التحصیل دیگر دانشگاه‌هاى اروپا که به تازگى به استخدام  ساواک درآمده بود، در نظر شاه درخشید».  دکتر حسن صفوى نیز اشاره‌اى کوتاه به نفوذ ساواک و پیامدهاى آن دارد. به این مضمون:  «.. سرانجام با دو یا سه‌گانگى موجود، به یارى بى‌دریغ عوامل ساواک که در هر دو دسته نفوذ کارا داشتند از آن سازمان  برجسته صنفى که توانست دو سالى دولت را موظف به مشاوره و مذاکره با خود کند، تنها نامى ماند در دست دو دسته :  یکى مشهور به کنفدراسیون توده‌اى‌ها و دیگرى معروف به کنفدراسیون آمریکایى. این دو دسته بودند که در سرآغاز  انقلاب اسلامى درهم آمیختند...».
با نفوذ بیشتر ساواک در کنفدراسیون، رژیم پهلوى به طور علنى دست به اقداماتى زد که از آن جمله  مى‌توان به قضیه «جهانگیر تفضلى»  اشاره نمود. وى سفیر مخصوص شاه و «سرپرست کل دانشجویان  ایرانى در اروپا» بود، تفضلى با استفاده از عوامل «ساواک» براى مقابله با اتحادیه دانشجویان مأمور شد و  «کلوپ دانشجویان» را علم کرد و در حرکت بعدى «نشریه اخبار» را منتشر نمود تا بتواند اهداف و مقاصد  رژیم را پیاده کند.
 پس از متوقف شدن فعالیت اتحادیه دانشجویان ایرانى در فرانسه، آن هم با توطئه همین شخص  (جهانگیر تفضلى) و طرح ساواک، دکتر على اصغر حریرى را که اتحادیه به نام او به ثبت رسیده بود، توانستند مرعوب و مجذوب خود نمایند و وادارش سازند تا با مراجعه به وزارت کشور فرانسه، اتحادیه  دانشجویان ایرانى در پاریس را تعطیل و از خود سلب مسؤولیت کند. با بروز این حادثه مهم بود که جمعى  از نمایندگان انجمن‌هاى دانشجویان ایرانى در اروپا، در شهر هایدلبرگ آلمان غربى گرد هم آمدند و  کنفدراسیون دانشجویان را بنیان نهادند.
در تاریخ کوتاه کنفدراسیون به نام برخى از مأموران نفوذى مثل «منصور رفیع زاده»  برمى‌خوریم که  در رأس یک تشکیلات در آمریکا قرار مى‌گیرد. پس از آن که ماهیت وى شناخته مى‌شود کنفدراسیون  درباره وى سکوت مى‌کند. مسأله نفوذ، عملکرد، نتیجه کار و ادامه حرکت رفیع‌زاده در کنفدراسیون  همچنان مسکوت ماند... و برخى مأموران نفوذى ناشناخته در اروپا و ایالات متحده، کنفدراسیون را آلت  دست شاه قرار دادند و از سال 1342 که عناصر ضد توده بر تشکیلات مسلط شد، عوامل کمونیسم  بین‌المللى را ضعیف و به تدریج حذف کردند. ملیّون مدت کوتاهى توانستند مدیریت را به دست گیرند اما  گروههاى مارکسیستى غیر روسى، کنفدراسیون را قبضه و در اختیار گرفتند. سرانجام مبارزات درونى از  یک سو و حرکت‌هاى حساب شده ساواک و عوامل شاه از سوى دیگر، رشد روزافزون اسلام‌گرایى در  میان دانشجویان... قدرت و اعتبار آن را پایین آورد، به طورى که در سال 1352 این سازمان به تدریج در  سراشیبى و انحلال قرار گرفت. هر چند که نقش سازمان‌هاى جاسوسى کشورهاى خارجى را نمى‌توان در  این میان نادیده گرفت. به اعتراف برخى اعضاى فعال در کنفدراسیون، سازمان جاسوسى آمریکا (سیا) به  شکلى فعال در تشکیلات این اتحادیه دخالت داشته است به طورى که حزب توده ایران در اسفند 1345  طى مقاله‌اى در ماهنامه «مردم» ارگان مرکزى حزب، با اشاره به افشاگرى مجله «رامپاتس» به طور  تلویحى، کنفدراسیون را به خاطر پیوستن به «کوسک» (سازمان دانشجویى جهانى) که از کمک‌هاى مالى  «سیا» استفاده مى‌کرد، مورد سرزنش قرار داد و سپس در آبان 1346 در مجموعه مقالاتى تحت عنوان  «ما و کنفدراسیون» نوشت : «جنجال غریبى که افراد و گروههاى معینى بر ضد حزب ما به راه انداخته‌اند، به ویژه بر سر این مسأله است که گویا ما  گفته‌ایم کنفدراسیون عامل سیاست... ما گفته‌ایم و مى‌گوییم... که سازمان‌هاى جاسوسى و در رأس تمامى آن‌ها، سیا،  با تمام نیروهاى خود و با استفاده از تمام امکانات و اشکال و حتى نقاط ضعف افراد و سازمان‌هاى ملى و دموکراتیک،  مى‌کوشد که به داخل این سازمان‌ها نفوذ کند.  آن‌ها از این کار دو هدف را دنبال مى‌کنند: نخست آن که از چگونگى فعالیت این سازمان‌ها مطلع شده و فعالان را بشناسند تا به موقع آن‌ها را تحت فشار قرار  دهند، دیگر این که مستقیم و غیرمستقیم به وسیله عوامل خود و با استفاده از تمام امکانات، اشکال و نقاط ضعف فردى  و سازمانى، در صفوف این سازمان‌ها، اختلاف و تفرقه بیاندازند...» و در پایان مقاله فوق، به عنوان شاهد اعلام مى‌دارد: «مگر نه این است که طبق خبر بولتن خبرى سازمان دانشجویان ایرانى در آمریکا انجمن دوست داران آمریکایى  خاورمیانه که از جمله ده‌ها سازمانى مى‌باشد که با سیا ارتباط دارد و براى اجراى هدف‌هاى سیا از آن کمک مالى  مى‌گیرد، تاکنون سالیانه چندین هزار دلار به سازمان دانشجویان ایرانى در آمریکا کمک کرده است...». 
بدین ترتیب مطالعه اسناد کنفدراسیون و بررسى کارنامه سیاسى و فرهنگى تشکیلاتى که بیش از دو  دهه در عرصه سیاست بین‌المللى کار کرده است و همچنین عملکرد روشنفکران و سیاسیون جبهه ملى،  حزب توده، جامعه سوسیالیست‌ها، مائوئیست‌ها در غرب (اروپا ـ آمریکا) و... مى‌توانست دستاوردهاى  مثبتى داشته باشد که به زمینه‌هاى این مثبت نگرى اتحادیه اشاره شد. توجه به مجموع عمل‌کردهاى آن،  امروزه به عنوان یک تجربه تاریخى و نگاهى به اشتباهات و کج‌روى‌هاى کودکانه روشنفکران ما...  مى‌تواند چراغى فرا روى نسل جوان باشد که در مسیر زندگى خود، تکرار اشتباهات گذشته را مرتکب  نشوند. اما آنچه که در بررسى دو دهه از فعالیت کنفدراسیون، در مورد عوامل فروپاشى آن به دست مى‌آید  را مى‌توان چنین خلاصه کرد: 1ـ عدم توجه به حرکت فکرى ـ فرهنگى و همچنین عدم انسجام درون تشکیلات به لحاظ تئوریک و  آشکار نشدن مواضع. 2ـ عدم درک و شناخت نسبت به درون مملکت و رشد اندیشه سیاسى ـ مذهبى در درون وطن. 3ـ دنباله‌روى از فرهنگ غربى و غرق شدن در مکاتب و جریانات سیاسى ـ انقلابى غرب. 4ـ شرکت اکثر قریب به اتفاق اعضاى کنفدراسیون، در اختلافات و درگیرى‌هاى درون تشکیلات. 5ـ نفوذ عناصر ساواک در سطوح رهبرى و بدنه تشکیلات. 6ـ نفوذ سازمان‌هاى جاسوسى غرب (آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان) در سطوح بالاى کنفدراسیون. 7ـ و در نهایت شکست و متلاشى شدن از درون، بدون آن که در بیرون انعکاس مهم و تأثیرگذارى داشته باشد!
کلیدى‌ترین مهره اتحادیه دانشجویان و فعال‌ترین شخص این تشکیلات که تا این لحظه از او به شکل  مبسوط و کامل سخن نگفته و تمام موارد را موکول به این مجال کرده‌ایم، «مهدى خانبابا تهرانى» است. وى در سال 1313 در تهران متولد شد، نام پدرش قاسم بود که رستورانى در سر چهارراه مصدق (پهلوى  سابق) رو به روى تئاتر شهر داشت. خانبابا دروس ابتدایى و دبیرستان خود را در تهران گذراند و در دوران  نوجوانى توسط عمویش که در کارخانه قند کرج کار مى‌کرد، با حزب توده آشنا شد. عموى خانبابا تهرانى  از کادرهاى کارگرى این حزب بوده و وى را با خود به کلوپ حزب  مى‌برد. بعدها در دوره دبیرستان، او  توسط دوستان و هم شاگردى‌هایش و معلمى توده‌اى که بسیار نیز مورد علاقه‌اش بود، به حزب نزدیک  شد.  عامل دیگر آشنایى خانبابا در سنین نوجوانى و جوانى، با حزب توده، رستوران پدر وى بود.  بسیارى از دانشجویان دانشگاه تهران که در میان آنان، بسیارى از فعالین سیاسى نیز حضور داشتند به آن  جا مى‌آمدند. از جمله این افراد مى‌توان به فخرالدین میررضایى عضو فعال شهر تهران حزب توده و یا  روشنفکرانى همچون حمید عنایت، دکتر قالى بافان و دکتر رسولى اشاره کرد. این رفت و آمدها و نشستن  پاى صحبت افراد حزبى رفته رفته، خانبابا را با حزب و مسائل سیاسى آشنا کرد تا این که روزى جهانگیر  باغدانیان که از فعالین درجه اول سازمان حزب توده بود، به او پیشنهاد عضویت در حزب توده را مى‌دهد.  البته زمانى که خانبابا در دبیرستان البرز نیز تحصیل مى‌کرده است، دوست و هم کلاسى به نام موسى سومخ  داشته که او نیز این پیشنهاد را مى‌دهد. و سرانجام در سال 1330، خانبابا که تنها هفده سال دارد به  عضویت حزب در مى‌آید.
در سوابق او دیده مى‌شود که در هنگام دانش آموزى (سال پنجم) به اتهام مخفى کردن اسناد و مدارک  مربوط به حزب توده، توسط مأمورین بازداشت و ضمن بازجویى عضویت خود را در حزب مذکور تأیید  مى‌کند و چند ماه بعد از سپردن تعهد و ابراز انزجار نسبت به حزب توده، از زندان آزاد شده و چهار ماه بعد  نیز، دوباره به همین اتهام دستگیر و پس از چند روز، با سپردن تعهد آزاد مى‌شود. وى سه سال پس از  آزادى از زندان، تصمیم مى‌گیرد به اروپا سفر کند، به همین جهت در قرعه کشى نظام وظیفه شرکت کرده و  از خدمت معاف مى‌شود و به دنبال گرفتن معافى در تاریخ دوم نوامبر 1956 (1335) از ایران خارج   مى‌شود.  وى پس از خروج از ایران به مونیخ (آلمان) مى‌رود و در آن جا به کمک سایر توده‌اى‌ها،  مجله‌اى به نام «پیوند» را پایه‌ریزى مى‌کند که دوازده شماره از آن انتشار مى‌یابد. در دومین شماره این  مجله، خانبابا طرحى درباره سازماندهى و لزوم تشکیل فدراسیون دانشجویان ایرانى در آلمان و اتحاد  جنبش دانشجویى را ارائه مى‌دهد. 
در آلمان، خانبابا نخست در رشته دندان پزشکى نام نویسى مى‌کند، اما به خاطر علاقه به مباحثى  همچون: «مبارزه و انقلاب»، از این رشته دست کشیده و به رشته حقوق علاقه نشان مى‌دهد. در سال  1962 (1341) وقتى که دانشجوى رشته حقوق بود، دستگیر و یک سال در زندان مونیخ مى‌ماند و بعد از  آزادى چون گذرنامه‌اش را تمدید نمى‌کنند؛ به جعل اسناد رو آورده و رشته حقوق را نیز کنار گذاشته و به  چین سفر مى‌کند.
علت به زندان افتادن او در مونیخ را فعالیت‌هاى کمونیستى وى ذکر کرده‌اند؛ زیرا در منزل وى، تعداد  زیادى از نشریات کمونیستى و سایر اوراق، توسط پلیس مونیخ کشف مى‌شود. او در چین آموزش  جنگ‌هاى چریکى را مى‌بیند و با نام مستعار «رامین» گوینده فارسىِ رادیو پکن مى‌شود. در سوابق او  آمده است : «در زمانى که نام برده با کمیته مرکزى حزب توده همکارى مى‌کرد، یک روحانى آمریکایى مقیم مونیخ به او پیشنهاد  مى‌کند که در صورت تمایل دوستان وى [تهرانى] در سازمان دانشجویان، هیأتى که روحانى مزبور در آن عضویت  دارد، حاضر است براى برگزارى جشن‌ها و سایر فعالیت‌هاى مشابه، کمک‌هاى  لازمه را به آن‌ها بنماید. به دنبال این  مذاکره، جلسه‌اى با شرکت سه نفر از اعضاى هیأت کارداران سازمان مونیخ از جمله خانبابا تهرانى، روحانى ذکر شده  و دو نفر آمریکایى (که به احتمال قوى از اعضاى «سیا» بوده‌اند) در یکى از کافه‌هاى شهر مونیخ تشکیل شد. در این  جلسه، آمریکایى‌ها پیشنهاد قبلى خود را تکرار نموده ولى در مقابل، از هیأت کارداران انجمن مونیخ خواسته‌اند که  لیست کلیه اعضاى سازمان دانشجویان ایرانى مقیم مونیخ را در اختیار آنان قرار دهند؛ چون هیأت کارداران با پیشنهاد  مذکور مخالفت نمود، لذا ارتباط آمریکایى‌ها با هیأت کارداران مزبور قطع شد. نام برده از آن تاریخ به بعد زندگى  مرفهى پیدا کرده و سعى بر آن داشت که اعضاى هیأت کارداران را وادار به همکارى با هیأت آمریکایى و دریافت کمک  مالى بنماید».       خانبابا تهرانى در سال 1972 (1351) از دولت آلمان غربى تقاضاى پناهندگى سیاسى مى‌کند که این  تقاضا پذیرفته مى‌شود.
برخى اسناد و مدارک موجود درباره او، گواهى مى‌دهند که وى با سازمان جاسوسى آمریکا  (سیا) مرتبط بوده و از این سازمان مواجب مى‌گرفته است به طورى که در یکى از گزارش‌هاى  ساواک آمده است: «قبل از انشعابات اخیر حزب توده و به وجود آمدن گروه انقلابى توده و توفان و آمدن آقاى  فروتن [غلامحسین] و قاسمى [احمد] به غرب، مهدى تهرانى با عناصر حزب توده تماس و فعالیت داشته و از طرف  مقامات آمریکایى با وى تماس گرفته شده است و در آن زمان آپارتمان شیک و مبله‌اى در اختیار وى قرار داده بودند و  همچنین مهدى تهرانى پول زیادى داشته و خرج مى‌کرده است. پس از مدتى عناصر حزبى از وضع وى آگاهى یافته و  وى را مورد بازخواست قرار دادند و سعى نموده‌اند پول‌هایى را که در اختیار داشته از او بگیرند ولى وى اظهار داشته :  «پولى نمانده و همه را خرج کرده است». این مطلب را خود تهرانى در گذشته براى منبع بازگو نموده است و چنین  وانمود کرده که آمریکایى‌ها را گول زده و پول زیادى از آنها گرفته است. دکتر وهاب اکبرى که اکنون در تهران است و از  مونیخ با حسین اسکویى به ایران حرکت کرده، در جریان این تماس وارد بوده و گویا آمریکایى‌ها با وى هم تماس  داشته‌اند. اینک مى‌توان از دکتر تحقیقات دقیق‌ترى به عمل آورد. نشانى دکتر مورد بحث را مى‌توان از طریق حسین  اسکویى به دست آورد...».
خانبابا تهرانى کسى که با انشعاب از حزب توده ایران در پایه‌ریزى سازمان انقلابى حزب توده دست  داشته است؛ در ادامه فعالیت‌هاى خود در زمستان سال 1353 با کمک گروهى، مرکب از تعدادى سوییسى  و آلمانى سعى در ترور شاه داشته که در زوریخ دستگیر مى‌شود. بعد از دستگیرى وقتى روشن شد که او با  اشخاص فوق مرتبط بوده است، پلیس آلمان غربى بر میزان مراقبت از نام برده افزوده و در جریان این  کنترل‌ها مشخص مى‌گردد که وى با گروه تروریستى «ماینهوف» در ارتباط مى‌باشد ولى چون مدارک و  دلایل کافى در این زمینه به دست نمى‌آورند، از بازداشت وى صرف نظر کرده اما رفت و آمدهاى او را  کنترل مى‌کنند. در جریان این کنترل متوجه مى‌شوند که وى علاوه بر منزلى مسکونى که با همسر آلمانى  خود در آن زندگى مى‌کند، آپارتمان دیگرى نیز در نزدیکى آن منزل دارد که محل رفت و آمد و  ملاقات‌هاى پنهانى وى مى‌باشد. بدین جهت به منظور به دست آوردن مدارک لازم در زمینه ارتباط وى با  عوامل تروریستى «بادر ماینهوف» پلیس آلمان غربى در سال 1354 نسبت به دستگیرى او اقدام و منزل و   محل ملاقات‌هایش را مورد بازرسى قرار مى‌دهد. پلیس در خانه یادشده با خانمى به نام مریم جعفرى  (ربابه ـ اشرف ـ عباس زاده دهقانى) یکى از تروریست‌هاى متوارى ایرانى که به لیبى تردد مى‌کند، مواجه  مى‌شود و مدارک زیادى از آنها کشف مى‌گردد. علاوه بر این، خانبابا تهرانى یکى از اعضاى گرداننده حمله  به نمایندگى شاه در ژنو مى‌باشد که پس از حمله، مقادیرى از اسناد سرقت شده به منزل وى برده  مى‌شود». 
در گزارش دیگرى که در سال 1355 توسط ساواک در مورد مهدى خانبابا تهرانى تهیه شده  مى‌خوانیم: «پس از ایجاد انشعاب در حزب توده و تشکیل سازمان گروه کادرها، مهدى خانبابا تهرانى از گردانندگان اصلى این  گروه بوده و همکارى نزدیکى با بهمن نیرومند و مجید زربخش داشته است. نام برده چند سال در چین کمونیست بوده  و بیشتر آثار مائوتسه تنگ را به زبان فارسى ترجمه کرده است. پس از آغاز جنبش مسلحانه در ایران، وى به هوادارى از این جنبش پرداخته، و با دیگر اعضاى گروه کادرها بر سر  درستى راه و مشى مبارزه مسلحانه در ایران اختلاف نظر پیدا کرد. این اختلاف تا آن جا رسید که وى به شکل رسمى به  اتفاق عده‌اى دیگر از جمله : «محمد عطرى و جابر کلیبى» از گروه کادرها جدا شده و به «گروه 19 بهمن» پیوست. براى  بازگرداندن مهدى خانبابا تهرانى به گروه کادرها کوشش بسیارى از طرف گردانندگان این گروه به عمل آمد ولى تا  کنگره هفدهم در این زمینه توفیقى به دست نیاوردند. پس از کنگره هفدهم و تعیین خط مشى جبهه ملى نسبت به فعالیت‌هاى چریکى در ایران که منجر به موضع‌گیرى «19  بهمن» نسبت به جبهه گردید، خانبابا تهرانى از آن سیاست استقبال نکرد و به طور علنى با جبهه ملى همکارى نمود و  یک نوع سیاست نرمش و مسالمت با مواضع جبهه ملى را پیش گرفت. به همین علّت محمد عطرى ضمن مذاکراتى با پرویز توکلى اظهار داشته بود : «امروزه کنفدراسیون و نیروهاى جوان  متشکل آن دیگر به خان‌ها احتیاج ندارد». در پى اقدام خانبابا تهرانى، جابر کلیبى نیز به دنبال وى کشیده شد. مدتى بعد  از کنگره هفدهم، (امروزه) به طور علنى جبهه ملى نظریات و مواضع خود را در رابطه با جنبش چریکى در ایران از  کنفدراسیون نادرست و خطرناک مى‌داند، با مسافرت محمد عطرى به آلمان و تماس‌هایى که به عمل آمده، دوباره  اختلاف بین خانبابا تهرانى و جابر کلیبى از یک طرف و جبهه ملى از طرف دیگر تشدید یافت تا آن جا که محمد عطرى  به طور علنى تمایل به همکارى مجدد با مهدى خانبابا تهرانى و جابر کلیبى را گوشزد مى‌کند».  
اما موضع‌گیرى خانبابا تهرانى نسبت به کنفدراسیون و جبهه ملّى پس از کنگره هفدهم از زمانى آغاز  گردید که کنفدراسیون به استناد مصوبات کنگره هفدهم از انتشار نشریه «سپهر» تحت عنوان ارگان  سازمان دانشجویان شهر فرانکفورت جلوگیرى نموده و سعى کرد این نشریه را (که در حقیقت پاسخ گو و  ارگان کنفدراسیون بوده ولى اداره آن خارج از دست دبیران کنفدراسیون بود) تحت کنترل خود درآورد.  بنابراین بعید به نظر مى‌رسد پس از گذشت چند ماه از کنگره هفدهم موضع‌گیرى کنفدراسیون (در کنگره)  نسبت به چریک‌هاى داخلى ابتدا موجب گرایش خانبابا تهرانى به جبهه ملى و اکنون موجب ایجاد  اختلاف وى با جبهه ملى شده باشد.
اما از آن جا که بعید نمى‌باشد، انشعاب‌هاى پیاپى از حزب توده و کشمکش‌ها و انشعاب‌هاى گسترده  «کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانى» زیر سر مهره‌هاى وابسته به «سیا» مانند خانبابا تهرانى بوده  باشد، که بزرگترین نقش را در شعله‌ور ساختن دوگانگى و کشمکش میان دانشجویان ایرانى برون مرزى  داشته و آنان را به گونه‌اى رویاروى یکدیگر قرار دادند که مبارزه با سیاست شاه و آمریکا در ایران براى  آنان ناشدنى باشد، همچنان که ساواک نیز آمریکا را در درگیرى‌ها و انشعاب کنفدراسیون بى‌نقش  نمى‌بیند و به شکل آشکار به آن اعتراف مى‌کند؛ در نتیجه مى‌توان به این نتیجه‌گیرى رسید که مهدى  خانبابا تهرانى در تاریخ معاصر ما چهره مثبتى نبوده است. هر چند در حوادث چند دهه‌ى قبل از انقلاب  مؤثر بوده است.
خانبابا یک هفته پس از 21 بهمن 1357 به همراهى برخى از دوستان خود به ایران آمد و بلافاصله  پس از ورود، به اتفاق همراهان خود طرح «اتحاد چپ» را بنا نهاد. این سازمان با همکارى میان برخى از  فعالین و گروه‌هاى مارکسیستى و کمونیستى ایران که در خارج از کشور فعالیت داشتند بر پا گردید. (مانند  گروه : کارگر، سازمان وحدت کمونیستى...) و روزنامه‌اى نیز تحت عنوان «اتحاد چپ» منتشر نمود.  انتشار نشریه به اصطلاح در واقع «برقرارى دیالوگ» و «گفتگو با سایر نیروهاى چپ» بود که بتواند یک  جبهه متحد و دموکراتیک تشکیل دهند. اتحادیه چپ علاوه بر نشریه، کتابهایى علیه اسلام ـ ولایت فقیه ـ  نظام جمهورى اسلامى انتشار دارد. اما به زودى در درون خود دچار اختلاف شد.
در کنار آن، اتحاد چپ با هدایت‌اللّه‌ متین دفترى، ـ شکراللّه‌ پاک نژاد. مریم متین دفترى جبهه  دمکراتیک ایران را بنیاد نهادند. در حقیقت اتحاد گروههاى ملى، چپى، و با شروع کار در پنهان ارتباط  تنگاتنگى با سازمان چریک‌هاى  فدایى خلق و سازمان مجاهدین خلق... برقرار نمود، اما از سوى جبهه  ملى مورد نقد و انتقاد قرار گرفتند. خاصه مقاله احمد سلامتیان علیه متین دفترى و تشکیلات جبهه  دمکراتیک ضربه‌اى شدیدى بر آن بود. اعلام راهپیمایى به حمایت از روزنامه آیندگان که از سوى محافل  مشکوک «اسراییل و غرب»، پشتیبانى مى‌شد، باعث درگیرى نیروهاى مذهبى با جبهه گشت. خاصه  راهپیمایى ملیون در تهران به پشتیبانى از تعطیلى  روزنامه آیندگان، نشان داد که جبهه پایگاه و جایگاهى  در ایران ندارد.
ارتباط وسیعتر وى با سازمان مجاهدین خلق (فرقه رجوى) آن هم در کنار متین دفترى، همراهى با  بنى صدر و دفتر ریاست جمهورى از نیمه دوم سال 1359، (خاصه در اردیبهشت و خرداد 1360) او را  جزء تشکیلات نمود.
 خانبابا پس از پناهنده شدن به آلمان، آن هم از طریق پاکستان، به عضویت «شوراى ملى مقاومت» در  آمده و در کنار قاسم لو، بنى صدر، هزارخانى، متین دفترى،... قرار مى‌گیرد. با کشف توطئه براندازى گروههاى چپ، راست، التقاط و ورود سازمان به مرحله مبارزه مسلحانه، خانبابا  همچون دیگر رفقایش زندگى مخفى را آغاز و پس از چند ماه از طریق مرزهاى شرقى به پاکستان،  گریخته و سپس راهى پاریس مى‌شود.
وى پس از رفتن به پاریس با هزارخانى تماس مى‌گیرد و قرار ملاقات با بنى‌صدر و رجوى را  مى‌گذارد. و به «شوراى مقاومت» وارد مى‌شود. تعیین «برنامه دولت موقت»، «ریاست جمهورى بنى  صدر»، «نخست وزیرى رجوى» و سپس انتخابات!
اولین جلسه شوراى گروههاى چپ، حزب دمکرات، حزب کارگران، سازمان چریک‌هاى فدایى خلق  و با حضور افرادى چون ناصر پاکدامن، على اصغر حاج سیدجوادى... در بهمن 1360 تشکیل شد. [و  طرح  ]«جمهورى دمکراتیک اسلامى»  مطرح گردید و پس از اندک مدتى اختلاف در درون شورا بروز  کرده و رو به رشد نهاد.
در ادامه، سازمان با حزب بعث ارتباط برقرار مى‌کند و از صدام جهت احداث یک رادیو کمک  مى‌خواهد. ملاقات رجوى با طارق عزیز، تصویب طرح همکارى با بغداد در شوراى مقاومت، خاصه آن  که «خانبابا در شوراى ملى مقاومت، مخالفتى با این طرح نداشته و آن را کارى درست مى‌دانست». وى با  تصویب رجوى در ژوئن 1983 به همراه بهمن نیرومند و قاسملو به کردستان رفتند طرح خود مختارى  کردستان را مورد بررسى قرار دهند. آنان مدت بیست روز در کردستان ماندند و با برخى از رهبران حزب  صحبت کردند. که نتیجه آن، تهیه یک طرح خودمختارى و ارائه آن به شوراى مقاومت بود. در ضمن،  تهرانى از زندان‌هاى کردستان که پاسداران انقلاب اسلامى، اعضاى جهاد سازندگى، نیروهاى ارتش و انتظامى در آن گرفتار بودند بازدید مى‌نماید و با آن که زندانیان از «قسى القلب» بودن و «جنایات» حزب  دمکرات سخن مى‌گویند، وى بسیار عادى از مسأله مى‌گذرد.
وقتى اختلافات گروههاى راست، چپ، سلطنت طلب در خارج از کشور با سازمان و شوراى مقاومت  آغاز مى‌شود، در نشریات سازمان علیه گروهها، احزاب، سازمان‌ها موضعگیرى تندى شد... و درگیرى به  درون شورا کشانده مى‌شود، سازمان 3 ماه شورا را تعطیل مى‌کند. اما خانبابا به «سازمان» و «شورا» به  عنوان اپوزیسیون قوى دل بسته و در حالى که در داخل، جنگ تحمیلى عراق و جنایات رژیم بغداد هر روز  ابعاد وسیعترى مى‌گرفت و بمباران هوایى مکرر، شهرها را ویران مى‌نمود، وى همچون برخى از سیاسیون  چپ منتظر حرکت پیروزمندانه آنهاست.
پس از مدتى سازمان طى یک فراخوان فورى اعضاى شورا را دعوت و جریان اختلاف با بنى‌صدر را  عنوان نموده و ضرورت برکنارى وى را اعلام کرد، و از افراد خواست میان «سازمان» و «بنى صدر» یکى  را انتخاب کنند. درگیرى در درون تا «انقلاب ایدئولوژیک» و «پیوند مریم و مسعود» ادامه یافت. در 15  فروردین 1364 تهرانى با برخى از دوستانش از شورا کناره گرفتند. حال شورا اینها را اخراج نمود یا  تهرانى و دوستانش احساس نمودند دیگر جاى ماندن نیست؟! باید در آینده روشن گردد، چون پس از آن  رجوى اعلام کرد :  «تهرانى اصولاً دیگر نماینده نیست و شوراى متحد چپ نماینده دیگرى را به شورا اعزام کرده است؛ وضعیت آن  دوران در روحیه‌ى تهرانى اثر خاصى گذاشته و به تعبیر خودش، انقلاب وى با سازمان یکى از نادرترین تصمیمات  سیاسى او بود و بدین راه خوشبین ماند. اما بعدها اعلام نمود «فسادى که دامن گیر مجاهدین شد حاصل سیاست  ماکیاولیستى است که از چند سال پس از انقلاب ملکه ذهن آن‌ها شده و آن هم کسب قدرت به هر قیمت و وسیله‌اى  است. گویى شعار دلخواه آن‌ها این است که از فاتح کسى نمى‌پرسد چگونه پیروز شده‌اى. پس دست زدن به هر  وسیله‌اى براى رسیدن به پیروزى مجازات و انقلاب ایدئولوژیک سازمان تبلور این تضادهاى درونى مجاهدین بود».
خانبابا در سال 1366 طى چند جلسه با «شوکت» خاطرات خود را به صورت تاریخ شفاهى طرح و  تهیه شد که در دو جلد انتشار داد. از آن پس وى به عنوان یک فرد؟ (مستقل) در مطبوعات چپ نو،  نشریات گروهکها و سازمان‌ها مقاله، داشته و اکنون سنین کهولت را در آلمان مى‌گذراند و کمتر در  صحنه‌هاى سیاسى حضور مى‌یابد.  

  منابع و مأخذ 
 1ـ نهضت امام خمینى، سید حمید روحانى. 2ـ تاریخ سیاسى بیست و پنج ساله‌ى ایران، غلامرضا نجاتى. 3ـ مصاحبه با خانبابا تهرانى، 2 جلد، حمید شوکت. 4ـ تاریخ بیست ساله کنفدراسیون، حمید شوکت. 5ـ کنفدراسیون، افشین متین. 6ـ خاطرات بهمن برومند. 7ـ خاطرات على شیرازى. 8ـ اسناد ساواک. 9ـ قصه ساواک. 10ـ شهید دکتر مصطفى چمران به روایت اسناد ساواک، تهران، 1378. 11ـ کژ راهه، احسان طبرى، تهران، 1372. 12ـ خاطرات جهانگیر تفضلى، تهران، ادبیات انقلاب اسلامى، 1376. 

پانویسها:

1. مخفف:Confederation OF Iraninan Students NationI Union.
 
2. نگاهى از درون به چپ، مصاحبه با خانبابا تهرانى، حمید شوکت 1368، ج 2، صفحه 311 
 
3. همان صفحه 318 
 
4. شوکت 1368 - ج 2 - صفحه 219
 
5. نخستین انجمن دانشجویان ایرانى در سال 1957 1336 در وین تشکیل شد.
 
6. شوکت 1368، ج 2، صفحه 311 تا 314 
 
7. زیبا کلام، 1375
 
8. طبرى، 1366، ص 36 
 
9. شوکت 1372، صفحه 150
 
10. همان صفحه 151
 
11. علت این امر، چاپ مقاله دکتر چمران تحت عنوان «خداپرستى و ماتریالیسم» در چهارمین شماره ماهنامه نبرد دانشجو بوده است. این  ماهنامه ارگان انجمن دانشجویان ایرانى بوده که در شمال کالیفرنیا چاپ مى‌شده است. همان صفحه 252
 
12. نامبرده در جریان ترور نافرجام شاه در 21 فروردین 1344 هیچ گونه نقشى نداشت. از این رو دادگاه نظامى و فرمایشى شاه به شکل رسمى او را از این اتهام تبرئه کرده و تنها به جرم داشتن مرام اشتراکى به ده سال زندان محکوم نمود و در زندان تاب نیاورده و تسلیم شد. 
 
13. باقى ج 1، صفحه 227 
 
14. InternationaI union of students 
 
15. تاریخچه کنفدراسیون، متین 1378، صفحه 63 به نقل از بازرگان 
 
16. همان (1378، صفحه 64 [به نقل از مهندس عزت‌اله سحابى در مصاحبه با حریریى]) 
 
17. همان، صفحه 64 [به نقل از مصاحبه با ناصر پاکدامن]
 
18. همان صفحه 65 
 
19. شوکت 1368، صفحه 315 
 
20. کژراهه، احسان طبرى 1366، صفحه 36 
 
21. شوکت 1372، صفحه 254 
 
22. همان صفحه 255 
 
23. شوکت 1372، صفحه 163 و 164 
 
24. متین 1378، صفحه 201 و 202 
 
25. متین 1378، صفحه 317 تا 319 
 
26. نشریه ایران آزاد سال 3 ـ ش 35 ـ مرداد 1344، صفحه 4 ـ 1 
 
27. شوکت 1372، صفحه 167
 
28. شوکت 1372، صفحه 96 
 
29. همان 1372، صفحه 337 
 
30. همان 1372، صفحه 364 
 
31. همان صفحه 368 
 
32. همان صفحه 206 ـ 205
 
33. غلامرضا نجاتى ج 1، صفحه 325 
 
34. شوکت 1372، صفحه 117 و متین (1378، صفحه 10 و 9) 
 
35. برگرفته از ــــ نهضت امام خمینى، سید حمید روحانى صفحه 77.
 
36. متین، 1378، صفحه 
 
37. شوکت ج 2 ـ صفحه 324 
 
38. پرویز حکمت جو، افسر سابق نیروى هوایى و عضو سازمان افسرى حزب توده ایران بود. 
 
39. شوکت 1372، صفحه 339ـ 340
 
40. زیبا کلام 
 
41. همان 
 
42. از سیدضیاء تا بختیار صفحه 611
 
43. همان صفحه 521 
 
44. متأسفانه جهانگیر تفضلى در خاطرات خود کمتر باین موضوع پرداخته‌اند. رجوع شود به خاطرات جهانگیر تفضلى، تهران، ادبیات انقلاب اسلامى، 1376
 
45. . شاهد/ منصور رفیع‌زاده/ تهران/ کاوشگر/ 1375.
 
46. . قصه ساواک بشیرى، صفحه 334.
 
47. این کلوپ در خیابان فردوسى، کنار بنگاه نشریاتى بریانى قرار داشت. 
 
48. . شوکت ج 1، صفحه 23.
 
49. البته خانبابا علت داشتن پرونده قضایى، با پارتى بازى و به کمک همسایه خود سرهنگ محمد انصارى که از معاونین تیمور بختیار بود، از راه زمینى از کشور خارج مى‌گردد.
 
50. . شوکت، ج 1، صفحه 79
 
51. . اسناد ساواک پرونده کنفدراسیون.
 
52. . اسناد باقى مانده از ساواک.


مقدمه کتاب چپ در ایران، مرکز بررسی اسناد تاریخی