شهید همت
خاطرات ژیلا بدیهیان از همسرش شهید حاج ابراهیم همت

روایت‌های زنانه از شخصیت و زندگانی مردان بزرگ انقلاب و جنگ

خاطرات ژیلا بدیهیان از همسرش شهید حاج ابراهیم همت

برشی از دومین کتاب از مجموعه نیمه پنهان ماه

«نصف شب بود که دیدم یکی پنجره اتاق ما را می‌زند. بین همه من بیدار شدم. آمدم دمِ پنجره، دیدم حاجی اسلحه به دوشش دارد و خیلی نگران است. انگار همه این ساعت‌ها را همان اطرافِ ساختمان ما کشیک می‌داده. گفتند: الان یک خواهری توی تاریکی رفت به سمت پایین. شما بروید ببینید این کسی که رفت، از خواهرهای خودمان بود یا یکی از آن دو نفر [دو دختر با رفتارهای مشکوک]. حالا آن پایین که ایشان می‌گفت دستشویی و این...

ادامه مطلب