خدمت و خیانت روشنفکران
بررسی درون مایه کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»

بررسی درون مایه کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»

: کتاب «درخدمت و خیانت روشنفکران» یکی از مهم‌ترین آثار جلال آل احمد است؛ مهم از این نظر که آل‌احمد در این کتاب تندترین انتقادات را درباره روشنفکر ایرانی و فضای حاکم بر تفکر در ایران مطرح می‌کند و در این زمینه جریان‌ساز می‌شود. درباره این کتاب و تاثیرش در فضای فکری ایران با عباس سلیمی نمین، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید.   روشنفکری که جلال آل احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» از آن نام می‌برد چه ویژگی‌هایی دارد؟ روشنفکری که در کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران مورد اطلاق مرحوم جلال آل احمد قرار می‌گیرد نوعی روشنفکری است که نمی‌توانیم آن را در امتداد روشنفکری که تا پیش از آن وجود داشته است، بدانیم. تعریفی که از روشنفکری ارائه می‌شود این است که روشنفکران نیروهای پیشتازی هستند که فهم دیگری از نقاط ضعف و قوت جامعه دارند و در مقام تقویت بنیان‌های فکری آن جامعه برمی‌آیند و به عبارت دیگر قوت‌ها جامعه را تقویت و ضعف‌ها و برداشت‌های غلط را تصحیح می‌کنند. این مستلزم این است که روشنفکر، جامعه خود را بشناسد و بتواند این کار را به‌درستی انجام دهد یعنی بین خرافات و قوت‌ها تشخیص درستی داشته باشد و بفهمد که چه چیزهایی قوت و چه چیزهایی خرافات هستند. ما در دورانی با نوعی روشنفکری روبه رو هستیم که هیچ آشنایی با جامعه ایران ندارد نه تنها به لحاظ فرهنگی، فرهنگ ایران را نمی‌شناسد بلکه جامعه ایران را هم نمی‌شناسد. بسیار گفته شده است که روشنفکران ایرانی کوچه پس کوچه‌های پاریس را خوب می‌شناختند اما جامعه خودشان را نه. این روشنفکران با مردم جامعه ارتباطی نداشتند. در جامعه ایران زندگی می‌کردند اما تماس‌شان با جامعه فقط در چارچوب محافل بسته‌ای بود که خودشان ایجاد کرده بودند؛ یعنی اگر کافه هم می‌رفتند کافه‌هایی بود که فقط خودشان در آن جمع می‌شدند. این روشنفکر نه تنها در خدمت مردم قرار نمی‌گرفت بلکه برعکس در خدمت تهاجم بیگانه بود. اگر جامعه را این‌گونه ارزیابی کنیم که مقاومتش دربرابر بیگانه متکی بر توانمندی و شان و شئونات خودش است؛ یعنی آنچه آن را نگه می‌دارد تکیه بر قابلیت‌های خودش است، اگر روشنفکری این باشد که تمام آن توانمندی‌ها و قابلیت‌ها را تحقیر کند، بی شک این روشنفکری در خدمت مردم نیست بلکه در خدمت نیروهای مهاجم است. وقتی مهاجمی به شما حمله و شما را تحقیر می‌کند که شما چیزی از آن خود ندارید یعنی شخصیت، فرهنگ و سنت ندارید، آنچه شما را دربرابر مهاجم مقاوم می‌کند توانمندی‌های فکری شماست. حالا شما ببینید روشنفکرانی که جلال آنها را نقد می‌کند کجا قرار دارند؟ آیا در کنار مردم قرار دارند و هجمه دشمن را که می‌خواهد بر جامعه ایران مسلط شود می‌پذیرند یا با هجمه بیگانه مقابله می‌کنند؟ روشنفکرانی را که در انتهای دوران قاجار از طریق فراماسونری و تشکیل انجمن‌های مخفی ایجاد شدند نگاه کنید. همه در کنار تهاجم دشمن قرار دارند. از تقی زاده بگیرد تا دیگران که رسماً اعلام می‌کنند که ملت ایران هیچ چیز برای تفاخر ندارد و باید هرچه را  متعلق به اوست کنار بگذارد و همه آنچه را  متعلق به بیگانه است برگزیند. این نوع روشنفکر را نمی‌شود روشنفکر خواند زیرا دارد جامعه ایران را تحقیر می‌کند و این تحقیر عمدتاً از تحقیری که انگلیسی‌ها در ابتدا بر روشنفکران روا داشتند، آغاز شد. برای باز شدن این موضوع باید به قبل از روی کار آمدن رضاخان برگردیم که چگونه پیش از روی کار آمدن او روشنفکران را تحقیر کردند و روشنفکر احساس کرد که هویتش در خارج از کشور و نه داخل کشور است. درحالی که روشنفکر متعلق به جامعه خودش است و در غیر این صورت تبدیل به آدمی بی هویت می‌شود. یک آدم بی هویت نه تنها نمی‌تواند به جامعه‌اش سود برساند بلکه برای جامعه‌اش مضر است. دربرابر این نوع روشنفکری جلال از چه نوع روشنفکری دفاع می‌کند؟ او از روشنفکری دفاع می‌کند که متعلق به جامعه خودش است. در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» جلال چه شاخصه‌هایی برای این روشنفکران برشمرده می‌شود؟ بگذارید با ذکر مثال این موضوع را توضیح دهم. ببینید روشنفکری مثل کسروی از کجا به کجا می‌رسد؟ کسروی دراواخر عمر به جایی می‌رسد که کتاب سوزی در ایران را پی می‌گیرد. آن هم چه کتابی؟ کتاب‌هایی مثل دیوان حافظ! حافظی که امروز همه به ضرس قاطع می گویند بخشی از هویت ماست و یکی از راه‌های خوب برای اثبات توانمندی آن هویت. چرا کسروی به این کار اقدام می‌کند؟ چون تمام این کتاب‌ها را موانعی دربرابر غربی شدن ما می‌داند. قطعاً چنین فردی روشنفکر جامعه ما نیست. این افراد علیه شیعه کتاب می‌نویسند. من نمی‌خواهم بگویم در شیعه امروز ما خرافات وجود ندارد اما روشنفکر کسی مانند شریعتی است که هم از حسین (ع) و راهی که در فرهنگ ایجاد می‌کند تجلیل می‌کند و هم از خرافاتی که در هیات‌ها و نوحه خوانی‌ها ترویج می‌شود، سخن می‌گوید و آنها را به نقد می‌کشد. این روشنفکر است که هم فرهنگ اصیل را پالایش و تبلیغ می‌کند و هم علیه خرافاتی که به تدریج توسط دشمن برای تضعیف شیعه ترویج شده‌انند، موضع می‌گیرد. یا روشنفکر کسی مثل مطهری است که هم دو جلد کتاب علیه خرافات دارد و هم بیشترین کتاب‌ها را درباب فرهنگ شیعه نوشته است اما روشنفکر زمان جلال به همه آنچه متعلق به این ملت است و با فرهنگ این ملت عجین بوده و او را از فراز و نشیب ها بیرون آورده است، حمله می‌کند و همه آن را سیاه می‌بیند و در آن هیچ چیز قابل اتکا و تفاخری نمی‌بیند. این روشنفکر، روشنفکر جامعه ما نیست و فرهنگ غربی یا شرقی را پذیرفته است. با توجه به نقدهایی که جلال به روشنفکران زمان خود دارد، چه کسانی برای او در نگارش کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران مبنا هستند؟ جلال روشنفکری است که در همه مسائل سیر می‌کند و شخصیت بسیار برجسته‌ای در این زمینه دارد. او خودش را مبنا قرار نمی‌دهد. شما برخی  را می‌بینید که وقتی به نحله‌ای وارد می‌شوند و در آنجا هویتی کسب می‌کنند دچار ایستایی و مقاومت دربرابر جریان‌های فکری دیگر می‌شوند. چنین افرادی حتی اگر به این باور برسند که آن نحله به نفع ملت ایران نیست چون می‌دانند دوری جستن از آن، نفی هویتشان است به نقد آن نحله اقدام نمی‌کنند. جلال شخصیتی است که در همه نحله‌های فکری سیر می‌کند و تمام کسانی را که مدعی نجات ملت ایران هستند بررسی می‌کند؛ آن هم نه بررسی سطحی بلکه حتی وارد تشکیلات آنها می‌شود و در آنجا غور می‌کند ولی درنهایت به اینجا می‌رسد که تنها عامل نجات ملت ایران از سلطه و هویت بخشی به او هویت ملی و فرهنگی اسلام است و به این طرف رو می‌آورد. درحالی که او مدتی مارکسیست بوده است و با گروه‌های مختلف همکاری کرده، به هویت ملی‌اش برمی‌گردد. این تمایز مهمی است که جلال با دیگران دارد که در یک جا، درجا نمی‌زند. جلال خودش برای خودش ملاک نیست. خودش برای خودش اهمیت ندارد بلکه حب ملت برایش مهم است و برای ملت انتخاب می‌کند. جلال از این نظر ویژه  است که با روشنفکران دیگر تفاوت دارد و وقتی هم به اسلام برمی گردد همه روشنفکران طردش می‌کنند اما جلال چون برای ملت می‌اندیشد به اسلام برمی‌گردد. جلال اگر می‌خواست در آن نحله‌ها بماند تبدیل به بت می‌شد چون هم قلم و هم شجاعت و تیزبینی لازم را داشت اما جلال نماند زیرا خودش را محور فرض نمی‌کرد. با وجود این جلال وقتی از حزب توده جدا می‌شود تا مدت‌ها اندیشه‌های سوسیالیستی‌اش را دارد. حتی حزب زحمتکشان و نیروی سوم که جلال عضوش بود مرامی سوسیالیستی داشتند. در آن ایام عدالت خواهی و نظامی که بتواند محرومیت‌ها را رفع کند در قالب سوسیالیسم مطرح می‌شد. امروزه سوسیالیسم در غرب هم جا باز کرده است و آنچه در قالب کوپن به افراد محروم داده می‌شود همان سوسیالیسم است که قدرت‌های سرمایه‌داری آن را به رسمیت شناخته‌اند. در یک مقطع تاریخی در کشور ما همه روشنفکران دربرابر ظلم و بی عدالتی و فقر کشنده ای که در جامعه ما وجود داشت چه در دوران پهلوی اول چه در دوران پهلوی دوم گرایش به سوسیالیسم پیدا کردند. این افراد مارکسیست نبودند ولی فکر می‌کردند اسلام هم می‌خواهد سوسیالیسم را در جامعه رشد دهد تا آنجا که شریعتی ابوذر را سوسیالیست مسلمان می‌نامد. اما جلال در حزب توده نماند. دلیلش این است که به این جمع بندی می‌رسد که این نحله فکری هرگز در پی نجات مردم ایران نیست. جلال در آن حزب امکان قطب شدن را داشت اما به این نتیجه رسید که مارکسیسم نمی‌تواند ملت ایران را از وابستگی و عقب ماندگی نجات دهد. به همین دلیل به اسلام برمی گردد و در این زمینه معتقد است تنها عاملی که می‌تواند وحدت در میان صفوف ملت ایران ایجاد کند و قدرت ملی را شکل دهد اسلام است و درست هم می اندیشدند. متاسفانه امروزه کسانی می‌خواهند این عامل را تضعیف کنند تا زمینه تسلط بیگانه بر کشور فراهم شود. تفکری که جلال درکتاب«درخدمت وخیانتروشنفکران» مطرح می‌کندچه تاثیری درفضای روشنفکری  بعد از او دارد؟ به سرعت روشنفکری جدید در کشور شکل می‌گیرد و تحولی بزرگ در دانشگاه به وجود می‌آید. تا قبل از آن در دانشگاه حتی نماز خواندن باعث تمسخر بود. روشنفکر چنان فضای سنگینی را در محافل فکری ایجاد کرده بود که هیچکس نمی‌توانست از اعتقاداتش سخن بگوید. بزرگ علوی در خاطراتش نقل می‌کند که روزی مینوی مصاحبه ای با بی‌بی‌سی می‌کند و اسمی از اسلام در آن می‌آورد وقتی مصاحبه منتشر می‌شود و او پس از آن به کافه می‌آید هدایت جلو بقیه به او فحش‌های رکیک خانوادگی می‌دهد که چرا اسم از اسلام آورده‌ای؟! این روشنفکران تا این حد با فرهنگ ملی‌شان بیگانه شده بودند. البته دلیل این‌که این بیگانگی اتفاق افتاده است بحث مهمی است که باید به آن پرداخت. چرا انگلیسی‌ها سعی کردند انتقام شکست‌هایشان در ایران را از اسلام بگیرند؟ تا قبل از کودتای 1299 انگلیسی‌ها هر کاری می‌کنند که جای پایشان را در ایران محکم کنند اسلام دربرابرشان می‌ایستد. رشوه می‌دهند، نخست وزیر را می‌خرند و عوامل قراردادها را به طرف خودشان می‌کشند اما با وجود این اعتقادات اسلامی است که سد راهشان می‌شود. انگلیسی‌ها برای این‌که اسلام از صحنه محو شود چه کردند؟ نتوانستند به این آرزو برسند ولی توانستند برخی روشنفکران را با خود همراه کنند. انگلیسی سناریویی تاریخی نوشتند و آن را تبلیغ کردند. این سناریوی تاریخی این است که وقتی اسلام وارد ایران شد تمدن ایران را از بین برد. یکی از کتاب‌هایی که متأثر از این سناریو نوشته شده کتاب دو قرن سکوت نوشته عبدالحسین زرین کوب است که می‌گوید پس از روی کار آمدن اسلام دو قرن سکوت بر ایران حاکم شد. البته زرین کوب در انتهای عمرش از روی صداقت نوشت که دو قرن سکوت من برای تنفر آفرینی نسبت به اعراب بوده است. براساس این تنفر بود که این تفکر غالب شد که اسلام دشمن توست چراکه کتابخانه‌ها را آتش زده است و آثار تمدنی و هویت ایرانی را از بین برده است. این دروغی بزرگ بوده و هست. بعد از کودتای 1299 تحت سلطه رضاخان این سناریو ترویج شد و بسیاری از روشنفکران بدون مطالعه اسلام و حتی بدون مطالعه تاریخ این سناریو را پذیرفتند. درحالی که آنچه حقیقت داشت این بود که این یهودیان بودند که قبل از اسلام با پوریم دست به قتل عام زده بودند و در ایران چنان سکوتی حاکم کرده بودند که حتی تخت جمشید هم نیمه تمام ماند. در کودتای یهودیان کمبوجیه و بردیا کشته شدند و داریوش به عنوان عامل آن‌ها روی کار آمد. این اتفاقی است که قبل از اسلام روی داد و به تمدن آسیب زد. درحالی که جشن پوریم در تورات آمده است. انگلیسی‌ها برای جا انداختن دروغ‌های خودشان جلو بحث درباره پوریم را گرفتند و حتی نگذاشتند در دایره المعارف‌های ایران این کلمه آورده شود که به چه معناست و ماجرای آن چه بوده است؟ به چه دلیل مردم ایران در برابر دربار هخامنشیان که تحت تأثیر اشرافیت یهودیان بود، مقاومت می‌کردند. این‌ها نکاتی است که از تاریخ پاک شد و انگلیسی‌ها این سناریو را جا انداختند که همه آثار تمدنی بعد از اسلام بوده که از بین رفته است. روشنفکران این دروغ را باور کردند و به عامل بیگانه و مبلغ این سناریو تبدیل شدند وگرنه دلیل دیگری نمی‌تواند وجود داشته باشد هدایت تا این حد از اسلام متنفر باشد. چرا باید کسی مثل هدایت دربرابر اسلام که بخشی از هویت ایرانی است و ایرانی آن را با آغوش باز پذیرفته است، مقاومت کند. جواب اینجاست که او متأثر از سناریوی انگلیسی‌هاست. البته همه این روشنفکران وابسته نبودند بلکه تحت تأثیر این سناریوی حاکم بر فضای روشنفکری قرار داشتند. درحالی که اسلام نه تنها نابودکننده تمدن نبود بلکه تمام نقاط قوتی را که جامعه ایران داشت تقویت کرد. به همین دلیل ملت ایران با آغوش باز آن را پذیرفتند و آن را نگه داشتند و بخشی از هویت خود کردند و آن را به چشم اصلاحگر دیدند. درحالی که انگلیسی‌ها که پس از کودتای 1299 سرکار آمدند چون مهاجم بودند ملت ایران پس از مدتی همه آنها را بیرون ریخت. فرق مهاجم و اصلاحگر همین است. انگلیسی‌ها هویت ایرانی را زیر سئوال بردند اما اسلام نقاط قوت و سنت‌ها و باورهای درست ایرانی را پذیرفت. متاسفانه روشنفکر ما این را ندید. کسانی که به صورت کاذب می‌خواستند بین هویت ملی و باورهای اسلامی فاصله ایجاد کنند، دشمن ایران بودند و امروز رمز پیروزی ما در وحدت این دو است. تحت تأثیر جلال و آثار او روشنفکری ایجاد شد که به این وحدت نزدیک شد و توانست خرافات را از بین ببرد. چنین روشنفکری بود که توانست با ایجاد وحدت بین هویت ملی و باورهای دینی به چنان قدرتی دست پیدا کند که بیگانه را از این کشور بیرون براند.

ادامه مطلب